۱۳۸۸/۶/۳۰

به آسمون که اصلن نمی خوای نگاه کنی!مگه چه خبره توآسمون هر چی هست همین رو زمینه نهایتش باید به افق نگاه کرد که هیچ وقت چشم از زمین غافل نشه،کلن مگه زندگی غیر زمینیه که توش قدم می زنیم و گاهیم با مخ می خوریم رووش.آسمون که نگاه کردن نداره.با اون همه ستاره ها و ابراا که گیجت می کنن...نمی فهمی خوشی باهاشون یا ناخوش،یه وقت خوبن یه وقت بد گاهی می خوای توی بارونش راه بری تا اون سر دیگه ی دنیا،یه وقتم یه جوره که انگار می خوای زیرش غرق شی،آره جونم،آره عزیزم همین قد کافیه بدونی؛ آسمون آبیه،صبح خورشید داره شب ماه و ستاره ،زمستون برف داره پاییز بارون...آسمون که نگاه کردن نداره ،انقدر به اون آسمون خیره میشی تا زمینم غریبه میشه ،اون وقت خر بیار و باقالی بار کن،انقدر می خوری رووش تا بالاخره جونت در میره فاتحه!


پ.ن:این دیگه آخریش بود اینجا ،تموم شد،از وبلاگ پر شدم،نوشتن رو کم کمک با نت های کوچیک توی کامپیوتر به عنوان "ریمایندر " شروع کردم ...تا نوشته هاییمو که دوست دارم از اینجا منتقل کنم رو کامپیوتر بازش میذارم ...خوشحالم که یه کار جدیو بالاخره شروع کرده ام هر چند هنوز مونده تا دست به نوشتن متن گرم شه ولی همین تیکه های کوچیک مایه ی خوشین...میخواستم یه وبلاگ دیگه باز کنم حتی کردم،فکر کردم از اینجا خسته ام بعد یه کم توی وبلاگایی که یه زمان خیلی دوسشون داشتم گشتم دیدم نه از همه اشون خسته ام یعنی خسته که نه،واسه ام تکراری شدن،خودمم دیگه تکراری شده ام...آره خلاصه که اینجوری...البته به گمونم یکی دوتا داستان کوتاهیو که اخیرن نوشتم و اینجا نیست بدم بنیاد هدایت راستی مسابقه اش کی بود؟همین دیگه...

۱۳۸۸/۶/۲۵

احمد خاتمی و احمدی نژاد توی یه روز.برنامه چیه؟قراره مردم هر چی سحر و افطار توی ماه رمضون خوردن روز قدس یه جا بالا بیارن؟به قول یه دوست قدیمی نکنین جوونا...
بارون تابستونی هم داره میزنه...بوی خوبی میاد
تابستون هست ولی دیگه کولرو خاموش کنیم دیگه رسمن بارون داره میاد...

۱۳۸۸/۶/۲۴

در اتاق که بازه انگار لنگام بازه،جیغم در میاد...این درو ببندین!

۱۳۸۸/۶/۱۶

واقعن شاهکاریم یعنی دست خودمون نیست همینجور ازمون می ریزه،فیلم می سازن دم ماه رمضون واسه ی ماه رمضون بعد آدم خوبه ی داستان ،برای اهداف خوب و متعالی و خیرخواهانه اش آدم بده ی داستان رو از سقف آویزون می کنه که ازش اعتراف بگیره،بعد یه جوریم نشون می دن که انگار نه انگار که این کارا خلاف آدمیته...
از اون ور برنامه های تلویزیون دم افطار یعنی واقعن قدرتی خدا سال به سال دریغ از پارسال یعنی دیگه اینا توی خایه مالی و خاک بر سری گوی سبقتو از همه ی جهانیان ربودن،واقعن واسه ام سوالی که پیش میاد اینه که مردم ما رسمن همه اشون آدمای شوخ طبع و طنز پردازین،حتا بی مزه ترین هاشون،این قبیله ی صدا و سیما از کجا نازل شده ان که این شکلین؟

پ.ن:بهترین برخورد یه مرد پیر:"خوشتون باشه"
دیالوگ مرتبط:
"اگه یه وقت خواستیم بریم پارک ،بریم همون پارکه،جاهای دیگه خوب نیست"
"نه عزیزم،تو مشکلت پارک نیست ،دلت پیش اون پیر مرده گیر کرده"
"هه هه،فکر می کنی بشه باهات به هم بزنم ،با اون آقای پیر مهربون دوست شم؟"
.....

۱۳۸۸/۵/۲۶

سوال اینکه،فرق القاعده و طالبان چیه؟
حرف دیگه اینکه،به خوبی تیکه های پازل کنار هم قرار می گیرن حتی یه کلمه هم از این پازل ننوشتم ولی تیکه ها انقدر خوب کنار هم جفت و جور میشن که از خودم کیف می کنم،یه وقتایی یه جرقه های خوبی می زنه که رسمن این حس بهم دست میده که واقعن مغزم گاهی خوب کار می کنه ،به طرز خوبی این ور و اون ور ایده ها و حتی اسم سر فصل ها رو می نویسم گاهی حتی اسم شخصیتی که اسم عجیبی قراره داشته باشه هر چند این داستان قراره سر تا پا عجیب باشه. ولی هنوز جراتش رو ندارم بنویسمش ،می خوام خوب باشه واسه همین دارم واسه اش می خونم ،کل خوندن فلسفه ی کاپلستون واسه همینه ،نمی خوام یه چیز پیش پا افتاده از یه ایده ی خوب در بیارم ،ولی کاپلستون رسمن دهنم رو سرویس کرده... یه مقادیری سخته و کند پیش میره البته کون گشادی هم سهم به سزایی در سرعت پیشرویم داره!
جدیدن یکی دوتا از این آدمایی که بساط کتاب دارن دم و دور خونه امون پیدا شده ان و من هم دوتا کتاب سفارش داده ام که احتمالن به قیمت خون بابام برام تموم میشه ولی بی صبرانه منتظر رسیدنشون هستم... یکیشون کتاب شاملوئه در باره ی حافظ یا به عبارتی حافظ به روایت شاملو که من هرچی توی اینترنت و این ور و اون ور گشتم جز مقدمه اش چیزی به دستم نیومد یا نهایتن نقدهایی که به کتاب نوشته شده بود...
اتفاقات عجیبی در حال وقوعه در اطرافم که هیچ وقت فکرشم نمی کردم ...نه خوشحالم نه ناراحت مثل همیشه یا دست کم اکثر اوقات بی تفاوته برام ولی به هر حال منکر عجیب بودنشون نمی شم...