بازم باید یه آی دی دیگه میساخت،لازمش داشت.عادت کرده بود وارد هر دوره ی جدیدی از زندگی که میشد یه آی دی هم واسه اش میساخت ولی هر چی فکر کرد دید هیچی واسه پسوردش نمی تونه دست و پا کنه ،همه ی چیزای مهمی رو که ممکن بود یادش بمونه قبلن استفاده کرده بود،معتقد بود هر آی دی جدید یه پسورد کاملن نو می طلبه ،یه چیزی که راز اون دورته و هیشکی دیگه هم نمی دونه وسیل عکسهایی رو که توی ذهنش می چرخیدن پس و پیش کرد،همه ی اون لحظه هایی که هیشکی ازشون نمی دونست و حتا توی دفترچه خاطراتش هم با حروف رمز نوشته شده بودن ولی هیچ کدوم چنگی به دل نمی زدن.صفحه رو بست،اومد بیرون،به نظرش اومد که هنوز وقتش نیست...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر