۱۳۸۷/۱۲/۲۰


امروز 10 قسمت از "دوستان" رو دیدم و قصد دارم تا نصفه شب ببینم،امروز به خندیدن احتیاج دارم خیلی زیاد!
داستانم رو یه بار بعد از اینکه هزار بار کم و زیادش کردم و پس از پایان همه ی کارهایی که در قبالش می تونستم انجام بدم خوندم،چنگی به دل خودم هم نزد،چه رسد به آدمهای دیگه!دنبال یه تعریف واسه امروزم؛خوب،بد،هر چی!ولی پیدا نمی کنم!خب اگه هر روز تفسرده نبودم احتمالن می گفتم افسرده ولی انقدر با کیفیت افسردگی آشنام که می تونم به راحتی نظریه ی افسردگی این روز خاص رو رد کنم!به هر حال روز قابل ثبتی بود!با خرید عطر شروع شد،با خلاء و در هم ریختگی،در واقع خلاء نه،فقط در هم ریختگی تموم شد!شاید هم آشفتگی!قرار بود چرند ننویسم انگار نمیشه!

هیچ نظری موجود نیست: