۱۳۸۸/۴/۱۴

من امروز حس کردم برای اولین بار که می فهمم یعنی چی وقتی یه نفر می میره... نه اینکه هیچ کس مرده باشه...  نمی دونم چی شد که این حس انقدر عمیق توی وجودم به وجود اومد ... من قبلن برای مرگ هیچ کس ناراحت نشده ام،شاید یک بار ولی اون با حسی که امروز بهم غالب شد قابل مقایسه نبود... سابقن مرگ نزدیکان یه شوک بود گاهن حتی وقتی دوسشون نداشتم خوشحالی(آره واقعن خوشحال میشدم،احتمالن در آینده هم می شم در واقع من از این حسای جان گداز انسانی ندارم که برای مرگ آدمایی که خوششون ندارم ناراحت بشم کلن هر چی آدم ناخوشایندم کمتر بهتر...)ولی امروز باید یکی مرده باشه این حس توی بدترین لحظه های زندگیم سابقه نداشته 
باید کسی مرده باشه ... من مردنش رو می فهمم و ناراحتم 
جز این توضیحی ندارم ،باید به مرگ حساس شده باشم ،به قول داییم ناراحتی از مرگ ،ناشی از وابستگیه ،وابستگی مایه ی بدبختی باید هر چی می تونم از این حس جدید فاصله بگیرم همون شوک برای مرده ها کافیه،به گمونم بیش از این نباید بهشون پرداخت ...

هیچ نظری موجود نیست: