۱۳۸۷/۵/۲۷

مثل اینکه من اخیرن به رنگ زرد خیلی علاقه مند شده ام،سابقن آخرین رنگی بود که به استفاده ازش فکر می کردم ولی الان هر طرف میرم واسه لباس خریدن ناخودآگاه چشمم میدوئه دنبال هر چی که زرده،زرد خوشرنگ مثل همینی که پشت این وبلاگمه!به هر حال بحثم این نیست.چند وقتیه که به طرز نامحدودی چیزایی که خوششون ندارم دورمو گرفته ان وآزارم می دن.هی از این وبلاگ به اون وبلاگ کوچ می کنم ولی باز نا آرومم .واقعیت اینه که یه زمانی یه چندتایی از آدما بودن که دوسشون داشتم ولی به دلایل مضحکی ارتباطم باهاشون قطع شد و به دلایل مضحکتری باز وصل شد ولی وقتی وصل شد دیگه هیچی مثل قبل نبود و یه احساس خفگی وحشتناک رو بهم تحمیل کرد این شرایط و پرسشهای متعدد از خودم برای اینکه بفهمم چرا و شاید درستش کنم.ولی حقیقت اینه که از چوب زیر جسد زدن و هوا کردن لاشه خسته شدم و دیگه تحمل بوی گندشو ندارم از اون گذشته توی عمرم اگه از یه چیز متنفر بودم همون وابسته بودن به آدمهای دیگه بوده.از طرف دیگه میل به قطع رابطه ی بچگانه ندارم ولی احتیاج به فضای خصوصی دور از هر آدم قدیمی ای دارم و اینجا اونجاییه که می خوام همه ی اون چیزها رو به دست بیارم!راستش من سعی دارم از این همه نا امیدی که دورم رو گرفته دور بشم در واقع از این نا امیدی که خودم به وجود آوردمش می خوام دور بشم،بنابراین از همین جا شروع می کنم.من ذاتن آدم دیر جوشی هستم به این علت خاص که اگه با هر آدمی بجوشم به این خاطر که به طرز دل پیچه آوری رک هستم آدمها از دستم ناراحت میشن به همین دلیل برای پایین آوردن درصد برخوردهای ناخوشایند از همون اول با هیشکی نمی جوشم مگه اینکه دلیلی برای خلافش پیدا کنم.علت اسم وبلاگم هم همینه!دیگه اینکه بعضن چیزهایی می نویسم که سعی میکنم توشون از قواعد داستان نویسی خیلی خارج نزنم،هر چند بعضی وقتا خیلی گند می زنم!
به هر حال این یه توصیفی بود به احوالات من،احتمالن این رو میذارم جزء پروفایلم،نوشتن رو هم به زودی شروع می کنم! و همینطور پیدا کردن آدمهای جدید رو!واقعن احساس می کنم این بار رو باید هر چه زودتر از خودم بتکونم

هیچ نظری موجود نیست: