۱۳۸۷/۹/۱

یعنی در نهایت حماقت یه سری فایلهایی رو پاک کردم که وقتی متوجه شدم می خواستم خودمو خفه کنم!اه!اه!حالم از خودم به هم می خوره!

۳ نظر:

ناشناس گفت...

خب پس تا این جا لاک زدن خانوم ها، یک قربانی ازشون گرفت (درسته دیگه؟ خانوم "د" از استون برای پاک کردن لاک ناخونش استفاده می کرده دیگه؟).
ولی به نظرم داستانتون ساختار جالبی باید داشته باشه.

باید بگم که بعد از خوندن جوابتون به آخرین کامنتم، دیگه نه احساس عقب افتادگی، که یواش یواش احساس نئاندرتال بودن بهم دست داده. متاسفانه پایه های تخصص من در کارتون رو به لرزه انداختین. دو تا از کارتون هایی که می خواستم اسمشون رو بنویسم، یکی "بلفی و لی لی پیت" بود که خیلی دوستش داشتم و اون یکی هم "الفی هتکینز" بود که تمام مدت با اون قیافه اش و طرز راه رفتنش جلوم رژه می رفت، ولی هرچی به مخ گرامی فشار آوردم نه اسم این، نه اسم بلفی و لی لی پیت یادم نیومد. نه! نمی تونم قبول کنم! وضع از این هم خراب تره. چون جزئیات و شخصیت های دیگه اش مثل مانجی پیر و خواهر لی لی پیت هم یادم نمی آد.
دیگه این که اون زمان ها هرگز به این فکر نیفتاده بودم که مامان های هاچ سانسور شده ان (اصلا ببینم، نکنه سانسوری در کار نبوده و این توطئه ایه برای خدشه دار کردن نبوغ من؟). بعضی چیزا هم که اصلا یادم نمی آد، مثل سگ آقای پتی بل. بوشوگ دیگه چی بود؟ یکی دیگه هم که خیلی دوستش داشتم و یادم نبود، پت پستچی بود. مخصوصا عاشق اون ماشینش بودم.

ولی خب، بذارین ببینم... (من نباید کم بیارم!)، آهان، مثلا من در کودکی تحت تاثیر چیزای دیگه ای هم قرار می گرفتم از جمله "پروفسور بالتازار" و "زبل خان" و " گوریل انگوری" و "رامکال" و "بامزی" و "سند باد".

"آتیش به سر" یه بوقلمون بود توی یه برنامه ی عروسکی که وقتی خیلی کوچیک بودم می دیدم. این آتیش به سر مثلا آدم بده (یعنی حیوون بده)ی این ماجراها بود و کارای بد می کرد و دیگران رو گول می زد. برای همین تا مدت ها فکر می کردم بوقلمون حیوون خیلی بدیه. البته دیگه بقیه ی جزئیاتش یادم نیست.
یه برنامه ی عروسکی دیگه هم بود به اسم "نخودی" که یه بچه ای بود و یه کارایی می کرد که زیاد یادم نیست و یکی دیگه هم مدرسه ی موش ها، که اینا رو هم می دیدم و دوست داشتم. البته اون آتیش به سر و نخودی رو دیگه تلویزیون تکرار نکرد (یا شاید من ندیدم)، برخلاف خیلی از کارتونا که هر دو سال یک بار از اول تکرار می شدن.
یه کارتون احمقانه ای هم بود که خوشبختانه وقتی پخش می شد که دیگه تقریبا از زمان کارتون دیدن من گذشته بود: فوتبالیست ها!

ولی خوشبختانه حالا که بزرگ شدم نه تنها به فیلم مستند (و منظورم هر نوع فیلم مستندیه، در گسترده ترین معناش) علاقه دارم، بلکه بعضی وقت ها هر تصویر متحرک ثبت شده در قاب دوربین و خود این عمل ثبت، برای من سرشتی جادویی و بسیار شگفت انگیز پیدا می کنه! (حالا البته این حالت ربطی نداره به اون ور بام و افتادن و این حرف ها!).
راستی گفتین مستند باستان شناسی. یکی از چیزایی که همیشه حوصله ی دیدنش رو دارم همینه.

بعدم این که اینم درسته که تلقی آدم ها و تعریفشون از مفهوم های مختلف مثل "آزادی" متفاوته. اما موضوع اینه که اگر مثلا برای زنی، بودن با یه مرد دیگه لذت بخش تر از بودن با من باشه، خب مشکلی نیست، رابطه رو به قول شما منقطع می کنیم.

مار بوآ؟ خب... آره، مرسی، خیلی دوست دارم. ولی خب... نه، شما رو به زحمت نمیندازم... عجله ای هم نیست حالا... باید بیشتر تحقیق کنم ببینم چه نوع ماری بهتره!

خوش به حالتون که یه سری از فایل هاتون رو پاک کردین! من چند وقت پیش کل یه درایوم رو پاک کردم با کلی عکس و فیلم و صدا و کتاب و نوشته و...

samaneh گفت...

این سیستم از آخر به اول جواب دادن هم چیز خوبیه،بنابراین؛این یه سری فایلها شامل همه ی نوشته هام بود که از دوسال پیش به این ور نوشته بودم وتوی کامپیوتر ریخته بودم و دست نویساشو ریخته بودم دور!میشه گفت تقریبن چیزای مهمم!
به هر حال اینجا هر نوع ماری به اعتراف بومی ها داره،البته غیر آناکوندا،هر چی خواستین رودربایستی نکنین،من به شخصه مارهای قرمز و مشکی رو توصیه می کنم،حجمشون زیاد نیست،راحت هم یه نیش کوچولو می زنن و سکانس بعد در دیار باقی آغاز میشه!دست کم معده ی مار و دنده هاشو وقتی داره دور درخت می پیچه تا هضم بشیم تجربه نمی کنیم.
در مورد عشق و آزادی باید بهتون گوشزد کنم که شما به شدت آدم تملک طلبی هستین،یه مقادیری هم ایده آلیست به نظر میرسین،البته عشق کلن در معنای اصلیش که من واسه این یارو می میرم،ایده آلیست بودن هم ور میداره ولی خب باز به گمونم میفته توی تناقض با مفهوم آزادی،خلاصه که این قصه سر دراز داره.
اه فوتبالیستا،من عاشق اون صحنه هاییش بودم که تا سه سال رو هوا می موندن و دیالوگهای تخیلی رد و بدل می کردن،دیگه یعنی فوتبال نبود،سیرک بود بیشتر!
کم بیارین؛اینها راااا نداره،پروفسور بالتازار من فقط آهنگ اولشو دوست داشتم،گوریل انگوری و بیگلی بیگلی هم خوب بودن،مورچه خوار هم که من کلن عاشقش بودم،رامکالو دوست نداشتم ،جز خودش همه لوس بودن،بامزی هم شلمان لاک پشت خوب بود،الاغه هم خوب بود،چرا مامان هاچ سانسور میشد،مامان چوبین(یادتونه،برونکا شخصیت بدش یه دماغ بود اساسن،که توی پارچه ی سیاه پیچیده شده بود،خب می دونین واسه ما ایرانیها نباید خیلی ترسناک باشه همچین موجودی)هم!تبوغتون تعمیر لازم داره،خدشه اش عمیقه!
بهه!بوشوگو نمیشناسین؟سگ لوک خوش شانس!بلفی و لی لی بیت که به نظر من شخصیت فرعی اون داستان بودن،چون مانجی پیر و مارمولکش هیلی بهتر بودن!
بله خب،ما زنها همیشه قربانی همین چیزا میشیم،یا لاک زدن یا لاک نزدن!کلن مسئله این است!ساختار جالب هم تعریف خوبی بود!

samaneh گفت...

به خانوم یا آقای ناشناس هم فقط یه چیز اگه نم خواین اسمتونو اینجا بنویسین می تونین حتی "هویج" تخلص کنین فقط این ناشناس خیلی رو اعصابه باور کنین