۱۳۸۸/۵/۱۰

اخبار منو دیوونه می کنه،این درس کوفتی اخلاق هم مزید بر علت در واقع قوزی بالای همه و هرچی قوزه،وقتی می خونم دندونامو به هم فشار می دم،من نمی فهمم،واقعن نمی فهمم بیشتر از این هم توی کتم نمیره نمی دونم چرا وقتی میشه با خوندن فلسفه بال در آورد ما باید این چیزا رو بخونیم ؟احساس حقارت می کنم،احساس حقارت می کنم و هیچی بدتر از حس حقارت نیست،حس حقارت آدمو نابود می کنه،وقتی استادی که تازه خیلیم سعی می کنه که سخت نگیره دهنشو باز می کنه و می گه ما باید و نباید ... من نمی تونم گوش ندم،من سختمه خودمو بزنم به اون راه، نمی تونم محض چاپلوسی راه به راه مناجات ببرم سر کلاس و با صدای کشدار که توی تقلیدش وقت خوندن متن ادبی استادم  بخونم...صبح تا شب حرفم به خودم اینه ؛تو آدم بزدل بدبخت ...
من دیگه حتی میلی ندارم ریشه ی همه ی این چیزا رو بشناسم،من نمی خوام بدونم مسئول این همه بدبختی و تفتیش عقاید و زندگی و تفکر تک بعدی کیه ...فقط به سادگی دیگه نمی خوامش
من عصبی میشم وقتی اخبار میشنوم و به خاطر دادن حق به زنی که به شوهرش خیانت کرده با خواهرم دعوا می کنم،نظر من اینه هر مردی که اینجا به خاطر خیانت زنش ازش شکایت می کنه یه عوضی پست فطرته که مایله برای راحتی و انتقام خودش یه آدم دیگه سنگسار بشه،یه همچین کثافت پستی توی زندگی هم چیزی برای عرضه نداشته ...
من از خبر خوندن عصبی میشم و در نهایت عصبیت همه ی این بد و بیراهها رو گفتم و نوشتم .... ولی بهشون اعتقاد دارم ... اینجا واقعن جهنمه

هیچ نظری موجود نیست: