۱۳۸۷/۷/۲۸

چند وقتیه در به در دنبال ابراهیم گلستان می گردم!تازه فهمیدم که "با دوربین نوشتن"ش توی ایران چاپ شده!تا کی بشه کتاب رو بگیرم یا بگم برام بفرستن ولی باقی کتاباش رو چی؟ندانم!خیلی دوست دارم کتاباشو بخونم و فیلماش روهم ببینم،کاش یه کشور درست درمون رفته بودم توی این مملکت گه فقط فیلمای مزخرف و دست هزار هالیوود پیدا میشه و فیلمای وحشتناک کشورهای حومه!واقعن!
دلم می خواد یه کم فیلم تولید داخل رو ببینم ،وضعیتم راجع به سینمای ایران مثل وضع دوسال پیشم نسبت به ادبیات معاصر ایرانه یعنی کاملن بی اطلاعم کاملن ازش و یه فیلم درس درمون ایرانی هم به زور دیده ام!

۵ نظر:

ناشناس گفت...

خب اگر من بخوام بیشتر درباره ی ملالت انگیزی تمدن، اونجوری که فروید در این کتاب نوشته، توضیح بدم باید بشینم کل این کتاب رو این جا تایپ کنم که فکر می کنم یه کم طول بکشه! ولی لازم شد که چند تا جمله از این کتاب بکشم بیرون تا بیشتر منظورش روشن بشه. اول باید بگم به نظر منم اگر تمدن نبود انسان با حیوان هیچ فرقی نداشت یا به عبارت دیگه به این دلیل که انسان انسانه، تاریخش احتمالا جز تمدن راه دیگه ای رو نمی رفت. توی کامنت قبلی نوشتم که دچار بیماری تکروی هستم که شاید بشه این نتیجه رو ازش گرفت که با "جمع" و "اجتماع" مخالفم، و از این جا نتیجه گرفت که ضد تمدنم. در صورتی که این طوری نیست. چون تکروی وقتی معنی داره که اصولا جمعی هم وجود داشته باشه. در این صورت گاهی از جمع بیرون زدن لذت بخشه. اگر فروید در این کتاب قصد داشته باشه به طور کلی تمدن رو محکوم بکنه و ارزش هاش رو نفی بکنه، من هم صد در صد مخالفش خواهم بود. فکر نمی کنم این جوری باشه، چون وقتی من اینقدر می فهمم که اگر تمدنی در کار نبود، الان به جای پشت کامپیوتر نشستن، باید نیزه به دست می افتادم دنبال سوسماری، ماموتی، چیزی برای شام امشبم، فروید هم لابد این فکر به مغزش می زده که همین تمدنه که باعث شده به جای ورجه وورجه کردن تو غار و با خفاش ها بازی کردن، بشینه و این کتاب رو بنویسه. فروید تو این کتاب تعریفی از تمدن می ده که چندان هم مخالف تعریف شما نیست (چه قدر با فروید هم فکرین! هنوزم می گین فکرش سنتی بوده؟):
"...کلمه ی تمدن به مجموعه ی دستاوردها و نهادهایی گفته می شود که زندگی ما را از زندگی اسلاف حیوانی مان دور می کند و دو مقصود دارد: یکی حفاظت از انسان در برابر طبیعت و دیگر تنظیم روابط بین انسان ها."
بعد هم چند صفحه ای به شرح دستاورد ها و فایده های تمدن می پردازه. فروید معتقده که در راه تشکیل تمدن، جایگزینی قدرت جمع به جای قدرت فرد، گام بسیار مهمیه. و بعد می رسه به این جا:
"آزادی فردی دستاورد تمدن نیست و پیش از تمدن، بیش از هر زمانی وجود داشته است، که البته در آن زمان ارزشی نداشته زیرا فرد تقریبا قادر نبوده از آن دفاع کند. با تکامل تمدن، آزادی فردی محدود می شود و اقتضای عدالت این است که هیچ کس از این محدودیت معاف نباشد. شوق آزادی در یک جامعه ی انسانی ممکن است مقاومتی در برابر بی عدالتی باشد و مفید برای تکامل بعدی تمدن. اما ممکن است که از بقایای شخصیت اولیه ی آن مردم که به وسیله ی تمدن رام نشده اند، ناشی شده باشد که می تواند به ضدیت با تمدن تبدیل شود. گمان نمی کنم که انسان را با هیچ وسیله بتوان به آنجا رسانید که طبیعت او تبدیل به طبیعت موریانه شود. او همواره از خواست خود مبنی بر آزادی فردی در برابر جمع دفاع خواهد کرد."
(و با تشکر از شما که باعث شدین یه بار دیگه این چند صفحه رو مرور کنم!)
به هر حال باید کل کتاب رو خوند چون برای رسیدن به این جا (که تقریبا وسطای کتابه)از کلی مثال و شاهد تاریخی و روانشناختی استفاده می کنه و در ادامه هم بیشتر توضیح می ده (تازه همین پاراگراف بالا رو هم من خلاصه کردم). بعد البته این جمله هم هست که به نظرم مهمه:
"نمی توان نادیده گرفت که تمدن تا چه اندازه بر خودداری از ارضای سایق ها بنا شده و پیش شرط آن تا چه حد درست ارضا نکردن (سرکوب کردن، فراموش کردن و...) سایق های نیرومند می باشد."
(از ترجمه ی این کتاب زیاد خوشم نمیاد، مثلا همین سایق(!). آشوری در برابر Drive که این به سایق ترجمه کرده، "رانه" رو گذاشته که هم فارسیه، هم زیباتر و مفهوم تر).
و بعد تا آخر کتاب توضیخ می ده که همین محرومیت هایی که تمدن بر انسان تحمیل کرده (که برای ادامه ی تمدن لازم بوده اند) باعث ناخرسندی و ملال انسان شدن. فروید معتقده که در روان انسان دو رانه ی اصلی وجود داره، رانه ی زندگی یا عشق (Eros) و رانه ی مرگ یا پرخاشگری (Thanatos). این رانه ها دقیقا همون چیزایی هستن که شما چند سال پیش در خودتون یافته بودین: مثل گربه جفت گیری کردن و مثل سگ پاچه گرفتن (بالاخره به فروید ایمان میارین یا نه؟). و محرومیت اعمال شده از طرف تمدن برای سرکوبی این رانه هاست که احساسی از ناخشنودی در انسان ایجاد می کنه.
ولی فکر می کنم که به هر حال ناخشنودی های انسان در مسیر تکامل تمدن کم تر و کم تر خواهند شد.
منم موافقم که سگ و گربه ها آزادتر از آدم ها نیستن. چون آزادی اونا بیشتر آزادی منفیه یعنی "آزادی از" و نه آزادی مثبت یعنی "آزادی در" یا "آزادی برای". می تونیم بریم توی جنگل یا روی کوه زندگی کنیم که در این صورت خیلی از موانع در برابرمون نیستن و خیلی کارها می تونیم بکنیم، ولی در عوض فضای تنفسی رو که در ارتباط با دیگران به دست میاریم، و همینطور حق انتخاب خیلی از چیزها رو از دست می دیم.
ابراهیم گلستان هم آدم جالبیه. نثرش رو بسیار دوست دارم. البته "نوشتن با دوربین" با کتابای خود گلستان مثل "اسرار گنج دره ی جنی" و "خروس" و "آذر، ماه آخر پاییز" و ... فرق می کنه. اگر اون گفتگوی مفصل (نوشتن با دوربین) رو مرتکب نمی شد فکر کنم خیلی بهتر بود. فیلم هاش رو ولی تا حالا ندیدم و خیلی دوست دارم ببینم. البته گفتارهای فیلم هاش توی یه کتاب چاب شده که خب نثر گلستانه و زیبا و خوندنی (تا حالا هیچ نمونه ای از نثرش رو نخوندین؟)
درباره ی ندیدن فیلم های وطنی هم باید بگم که چیز زیادی از دست ندادین. من یکی که ارادت زیادی به فیلم های 20-30 ساله ی اخیر ایران ندارم (البته استثنا همیشه هست). فیلم های دست هزار هالیوودی و غیر هالیوودی رو هم نمی دونم چه جوری تحمل می کنین.

سین گفت...

خوشحالم كه feed اين يكي بلاگ خوب كار ميكنه و ميتونم با reader بخونمش.

samaneh گفت...

والله این فرویدم یه حرفی زده ولی نفهمیده از کجاش در آورده یا ما نفهمیدیم از کجاش در اومده!بحث اینه؛خب حالا که چی؟حالا تمدن اینه،سرکوب رانه ها باعث ایجاد تمدن شده،البته معتقد نیستم حتمن آدم باید به این حدت و شدت دهن خودشو صاف می کرد ولی اصل قانون پذیری ملزم میکنه آدمها رو به سرکوب بعضی از آزادیهاشون!در واقع می دونین چی فکر می کنم؟فکر می کنم این تمدن نیست که آدمها رو به میخ میکشه،بلکه این دوگانگی میلشون به حفظ گذشته و در عین حال نگاه و چشمشون به آینده است که اینجوری عاصیشون می کنه!مثلن موقعی که سقراط اومده اون حرفها رو راجع به سعادت بشری زده مردم قاعدتن خوششون اومده که پذیرفتن وگرنه اون زمان هم یه کسی بوده به اسم هراکلیتوس اگه اشتباه نکنم که به شدت عقایدش مشابه فلاسفه ی امروز بوده و به عکس تصور خیلیا که فکر می کنن آدمای اون دوره انتخابی جز سقراط نداشتن باید گفت که داشتن و اگه می خواستن می تونستن نظریات اون یارو رو حالا هر چی که اسمش بود قبول کنن یا آدمهای مشابه!ولی اون قسمو انتخاب کردن و دلیلش کاملن برای من واضحه اون دوره آدمها دارای آزادیهای جنسی و جسمی به حد کمال بودن و کمتر چیزی در این زمینه برای ارظا نشدن براشون باقی مونده بوده ولی هنوز شاد نبودن و وقتی یه نفر هم میومده می گفته خوب و بد موجود نیست یا غیر قابل تعریفه و هر مسئله انقدر وجوه مختلف داره که نمیشه مطلقن گفت چی خوبه و چی بد،به مذاقشون خوش نمیومده و عملن بهش می گفتن خفه بمیر بابا ،ما میخوایم خوشبخت شیم،تو هم که خودت نمی فهمی خوب و بد چیه دهنتو گل بگیر بذار ببینیم این یکی یارویی که می گه خوب اینه بدم این یکی چی میگه!ولی بعدش که تا تهش رفتن دیدن این یکی هم شعر گفته،هی خواستن ولش کنن هی یه چیزی از یه جایی بلند شد گفت اگه اینو ول کنیم از اینم بد بخت تر میشیم!جریان اون یارویی که توی رودخونه پوستین میبینه بلندش که می کنه میبینه خرسه،بهش می گن چرا ولش نمی کنی میگه من ول میکنم این ول نمی کنه!خلاصه این تک بعدی بودن سقراط بذ مدل رو اعصابه هنوزم آدما رو ول نکرده!آها حرفم این بود،بدبختی از پیشرفت تمدن نیست یا اصل تمدن بدبختی اینه که دو دسته آدم وجود دارن،یه عده که پیش از تمدن می رن و پله های بعدی تمدن رو میسازن،که همیشه آدمای دیگه از پس میکشنشون که از این غلطا نکن بدبخت میشیم،یه عده هم که عموم مردمن که تمدن هم که ساخته میشه تا هزار سال از عمرش نگذره قبول نمی کنن که واردش بشن وتجربه اش کنن و به قولی هزار فاز عقبن!به گمونم رنج از اینجاست!
در واقع رنجش اونجاییه که آدما سالهاست چیز جدیدی تجربه نکردن و اونی هم که تجربه ای کرده و لذتی برده انقدر بها پرداخته که از دل و دماغش در اومده!
در مورد گلستان هم یه داستانش رو از مجموعه ی مد و مه خونده ام!گزارشش هم تا اونجایی که می دونم تندیش قابل درکه چون پسرش مثل اینکه همون سال توی جریان خبرنگاری از جنگ عراق و آمریکا کشته شده!

samaneh گفت...

اصلن اگه فکر می کنین خودم فهمیدم چه هذیونی گفتم اشتباه می کنین!

samaneh گفت...

راستی واسه آزادی هم بعد مثبت و منفی قائل نیستم!آزادی آزادیه شاخ و دم و از و در هم نداره!فقط مشکلش اینه که نسبیه و نسبتش به عکس اون چیزی که توی نگاه اول به نطر میاد واسه ی حیوونا کمتر از آدماست