۱۳۸۷/۷/۳۰

There will be a power struggle going on early today -- keep your eye on the ball.

Overview

Let others take center stage today -- even if you disapprove of what they're doing. Don't let them try anything dangerous, of course, but it's not the best time for you to make any speeches.



اینم فال امروز

۵ نظر:

ناشناس گفت...

ترسناک شده بودین. امیدوارم کسی رو تو توبره نکرده باشین.
درباره ی فروید و تمدن بازم می شه صحبت کرد ولی زیاد درموردش حرف زدم. فعلا دیگه حوصله اش رو ندارم.
گلستان ولی همیشه این جوری بوده. من مصاحبه ای ازش دارم مال سال 1344 که همین روحیه ی جواب سربالا دادن و تحقیر کردن دیگران اون جا هم هست. کاوه گلستان هم 10 ماه بعد از شروع گفتگوی این کتاب "نوشتن با دوربین" کشته شد و گرچه این گفتگو چند ماهی هم بعد از این ماجرا ادامه پیدا کرد، ولی به هر حال سراسر این کتاب، گلستان همون گلستان همیشگیه. فرق این گفتگو با قبلی ها، مثل این مصاحبه ی قدیمیش که من دارم، اینه که سال 44 همه ی اون آدمایی که باهاشون طرف بود زنده بودن و می تونستن جواب بدن. ولی زمان "نوشتن با دوربین" بیشتر آدم هایی که ازشون حرف می زنه و زیر و روشون می کنه و چیزی ازشون باقی نمی گذاره، مرده ان و امکان جواب دادن ندارن. چند نفری هم مثل نجف دریابندری، بیشتر متعجب شدن تا عصبانی. مثلا می شه فرض کرد که وقتی این کتاب منتشر شد، شاملو هنوز زنده بود و این حرف هایی رو که گلستان در موردش گفته بود می خوند. با توجه به روحیه ی شاملو می شه مطمئن بود که اونم متقابلا به طرزی کوبنده جناب گلستان رو زیر و رو کنه. فقط 2-3 نفر هستن که تو این کتاب ازشون با احترام یاد کرده. یکی پرویز صیاد و یکی دیگه هم اگر اشتباه نکنم زکریا هاشمی.
البته برای من این کتاب بسیار جالب و خوندنی بود. به هر حال گلستان تاریخ زنده ی فیلم سازی این مملکته. اونچه که آزار دهنده هست توی این کتاب، نه طرز حرف زدنشه و نه حتا توهین هاشه به دیگران (مشکل اونه با دیگران و ربطی به من نداره). چیزی که در جریان خوندن این کتاب بی اندازه لج من رو درآورد این آقای مصاحبه کننده، پرویز جاهد، بود. این آدم همونطور که خودش توی مقدمه می نویسه خیلی ها بهش هشدار داده بودن که طرف گلستان نره و فکر این گفتگو رو از سرش بیرون کنه. ولی گوش نمی کنه و می ره و از همون اولین جلسه با زبان تحقیر گلستان روبرو می شه و در سراسر این کتاب باران تحقیره که گلستان بر سر این آدم می ریزه و ایشون هم کوچک ترین اعتراضی نمی کنه. بارها موقع خوندن این کتاب خودم رو ناخودآگاه می گذاشتم جای این جاهد و اعصابم خورد می شد. چون اگر من جای اون بودم بیشتر از 5 دقیقه نمی تونستم تحمل کنم و اون ضبط صوت رو می کوبوندم توی سر گلستان و پا می شدم می رفتم. حالا طرفم می خواد "ابراهیم گلستان" باشه یا هر کس دیگه.
و این آزادی مثبت و منفی. این منفی و مثبت برای ارزش گذاری نیستن. فیلسوفان لیبرال وقتی این دو عبارت رو اختراع کردن اشاره به دو موقعیت یا دو مفهوم از آزادی داشتن، و اتفاقا از نظر اون ها آزادی منفی، دارای بار ارزشی مثبت و آزادی مثبت در بیشتر مواقع دارای بار ارزشی منفیه! در فلسفه ی لیبرالیسم اونچه مهمه آزادی منفیه، یعنی نبودن هیچ گونه مانعی در برابر انسان در یک جامعه، از طرف دولت و انسان های دیگه. و معتقدن که آزادی مثبت اگر در سطح جامعه و از طرف حکومت مطرح بشه، می تونه پوششی باشه برای سرکوبگری دولت های توتالیتر، وقتی که مدعی نشون دادن روش درست زندگی به آدم های اون جامعه می شن. آزادی منفی در این دیدگاه، به فرد نظر داره و آزادی مثبت به جمع. به طور کلی می شه گفت آزادی منفی اشاره به یک "فضا" داره و آزادی مثبت اشاره به "حرکت" یا "عمل" در این فضا. لیبرال ها معتقدن که وظیفه ی حکومت برقراری و حفظ آزادی منفیه و از میان بردن مانع ها در برابر اراده ی آزاد انسان، در حالی آزادی مثبت باید موضوعی شخصی تلقی بشه و ارتباطی به حکومت نداره.
و من هم منظورم از آزادی منفی در حیوانات این بود که اون ها در مقایسه با انسان، برای انجام کارهاشون مانعی در برابر ندارن. و منظورم از آزادی مثبت در انسان این بود که در مقایسه با حیوانات امکان حرکت و تصمیم گیری داره.
من فکر می کنم اگر تنها یک چیز مطلق هم در این دنیا وجود داشته باشه آزادیه. و به نظر من این کلمه ی آزادی که در مورد حیوونا به کار می بریم با مفهوم فلسفیش فرق می کنه. مثلا در آمریکا به جناح چپ سیاستمدارانشون، به اصطلاح لیبرال می گن و به جناح راستشون محافظه کار. این لیبرالی که به جناح چپشون می گن مفهومی عمومی داره نه فلسفی. چون اصولا گفتمان جاری در جامعه ای مثل آمریکا، لیبرالیسمه و مبنای فلسفی همه در اون جامعه، از دموکرات و جمهوری خواه و چپ و راست لیبرالیسمه. پس به نظر من این کلمه ی آزادی که در مورد حیوونا به کار می بریم مفهومی عمومی داره و فکر می کنم برای حیوانات، "آزادی" در مفهوم فلسفیش به طور کلی وجود نداره.
امیدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم، چون خوابم گرفته و باید برم بگیرم بخوابم!

samaneh گفت...

خب امید هم جیز بدی نیست ولی باید بگم نه دقیقن!البته به گمونم یه مقدارش واسه اون هشت سال کتابیه که من هنوز نخونده ام!اشکال از توضیحات نیست به هر حال!
در مورد گلستان هم معتقدم اگه اینجوری نبود فروغ فرخزاد باهاش کنار نمیومد!در واقع من همه ی این چیزا رو یعنی تندی ای که از این کتاب ازش بحث میشه رو به یه مصاحبه از گلستان توی بی بی سی ترجیح میدم که توش سعی شده بود چهره ی لطیفی از گلستان نشون داده بشه و یارو عملن می گفت که گلستان شعر خوند گریه کرد راجع به شاه حرف زد گریه کرد چه می دونم کلن دستشو انداخت رو شونه ی من واسه بشریت های های گریه کرد!صادقانه بگم در انتهای گزارش به این نتیجه رسیده بودم که احتمالن اون روز خاص جای غده های اشکی و مثانه ی آقای گلستان عوض شده بوده!
در مورد گزارشگر اما باید بگم من از آدمای تو سری خور که فکر می کنن چون یکی هنرمنده بذاریم بزنه توسرمون بدم میاد!کلن با عبارت با بزرگان کوچکی کردن مشکل دارم!البته لاف بی جا و حرف مفت زدن و از اطلاعات نداشته خرج کردن خوب نیست ولی دیگه آدم نباید اعلام کنه بیا بزن تو سر من که!
اتفاقن باید بگم حس می کنم (اگه به این فضاحتی که شما می گین بوده)گلستان هم هی می گفته ببینه این یارو بالاخره چه قدر خاک برسره،تهش هم احتمالن به این نتیجه رسیده بوده خیلی!
در مورد به توبره کشیدن! باید بگم چرا!یه نفر رو!طفلک!حالا باید برم ببینم چه جوری از دلش در بیارم!بد بختی انقدرم آدم مزخرفیم که فکر می کنم باید اون بیاد جلو تا من بهش لطف کنم بگم ببخشید!
آها راستی شاملو!آره یکی دوتا از مقاله ها و نامه هاشو خونده ام،خودش توی این قضیه ید طولایی داره!

samaneh گفت...

زکریا هاشمی کیه دیگه!

ناشناس گفت...

در مورد گلستان و "نوشتن با دوربین" این رو هم باید بگم که علاوه بر شخصیت خود گلستان، کلا این جور تاریخ نویسی که اسمش رو گذاشتن "تاریخ شفاهی"، یه مشکل عمومی داره. گرچه این تاریخ های شفاهی، به علت نزدیک بودن راوی به حادثه ها، سند های جالب و دست اول تاریخی به حساب میان، ولی این که شما بشینین جلوی یه آدم تاریخی 80-90 ساله و بعد ازش بخواهین که تاریخ رو از دید خودش روایت کنه، باعث می شه که اون آدم، شاید هم کمی ناخودآگاه، و بسته به شخصیتش کمتر یا بیشتر دچار خودبزرگ بینی و خودمرکزبینی تاریخی بشه. تا حالا از تعداد خیلی زیادی شخصیت مهم و تاثیر گذار ایرانی از این نمونه های تاریخ شفاهی منتشر شده (یه نمونه اش "پروژه ی تاریخ شفاهی ایران" دانشگاه هاروارد که می شه رفت توی سایتش و همه رو خوند)، که با خوندن هرکدوم از اون ها آدم به این نتیجه می رسه که راوی تنها آدمی بوده که در اون دوره ی تاریخی وجود داشته، بعد با خوندن یکی دیگه به این نتیجه می رسه که نخیر این دومی در مرکز عالم و همه ی حوادث بوده!
اون مصاحبه ی گلستان توی بی بی سی هم فکر کنم همون مصاحبه ی سیروس علی نژاد باشه باهاش که می گه گلستان غزلی از سعدی خوند و زد زیر گریه. البته با توجه به چهره ی خیلی خیلی بسیار رمانتیکی که از گلستان توی این مصاحبه تصویر می شه، فکر می کنم این آقای علی نژاد هستن که یه کمی احساساتین. ولی بعید هم نیست که با خوندن اون غزل سعدی یک احساساتکی از گلستان بروز کرده باشه، چون به سعدی خیلی علاقه داره و از نثرش هم پیداست تاثیری که از "گلستان سعدی" گرفته.
زکریا هاشمی هم بازیگر و فیلمساز و نویسنده، که توی فیلم "خشت و آینه"ی گلستان هم بازی کرده بوده. این زکریا هاشمی هم مثل هزاران آدم دیگه تا قبل از این فروریزی و گسست فرهنگی سی ساله، توی این مملکت، با علاقه و پشتکار کار می کرده و مثل خیلی های دیگه آدم با استعداد و خلاقی بوده، بعد مثل همه ی اون آدم ها ناگهان بخار شد و رفت به هوا و امروز هیچ کس توی کشور خودش نمی شناسدش!

samaneh گفت...

نمی دونم،تاریخ شفاهی ثبتش به گمونم راحتتره!راستش این خود مرکز بینی به علت مصاحبه نباشه دست کم واسه گلستان!آره خب احساساتک رو هستم ولی دیگه لوله ی آفتابه بود اونی که روایت شد نه چشم!به گمونم سایت سینمای آزاد مال اون باشه(هاشمی)اون هم کم فحش نمیده البته گذری خوندمش،چون فحشو کشیده بود به گلشیفته فراهانی اومدم بیرون،خوشم نیومد!