۱۳۸۷/۹/۲۷

در واقع من اومدم فقط بگم که امروز توی برف قدم زدم و به جرج بوش فکر کردم که چقدر خوب جا خالی داد،آیا من عاشق شده ام؟

۳ نظر:

سین گفت...

کی میدونه؟

ناشناس گفت...

خب بله دیگه. شما عاشق شده اید. چرا تردید به دلتون راه می دین. مگه آدم نمی تونه عاشق جرج بوش بشه؟

در مورد نجات از گندیدگی هم باید بگم که شاید به این شدت هم نباشه. آخه می دونین، من کلا برای تاریخ مصرف اهمیت زیادی قائلم. به نظر من هر کالایی، بسته به نوعش و تاریخ تولیدش، بین یک هفته تا 6 ماه قبل از تاریخ انقضاش، باید روونه ی سطل آشغال بشه. یعنی شاید هم نیازی نباشه که بشه، ولی به وسیله ی من می شه! بنابراین باید یه بار دیگه تاریخ انقضای مغزم و اندیشه های درخشانم رو ببینم، شاید هنوز تا گندیدن فاصله ی زیادی داشته باشن!(:

بله حق با شماست. همیشه حق با شماست. اصلا کی جرات داره بگه حق با شما نیست؟
ولی ببینم چرا "آقای " ناشناس؟ یعنی از نظر شما ناشناس ها حق ندارن خانوم باشن؟ یا خانوم ها اجازه ی ناشناس بودن ندارن؟ ولی باید بگم در این مورد هم حق با شماست. به عنوان عضوی از جامعه ی مردان، واقعا نمی تونم شادی خودم رو از این موضوع پنهان کنم. این نشون می ده که شما به عنوان یک فمینیست، دارین به حقانیت پدیده ی شگرفی به نام مرد ایمان پیدا می کنین، و دارین به این باور می رسین که در زندگی راهی جز مردگرایی وجود نداره. با این حساب فکر می کنم دیگه چیزی به فروپاشی فمینیسم باقی نمونده باشه.

در مورد بحران احساسات هم باید بگم که نه خب، مواظبیم که نشه. اصلا به قول "صمد آقا" هیشششکی نمتونه مثل ما دچار بحران نشه!

samaneh گفت...

آره به نظر من هم کیس مناسبیه واسه عاشق شدن!چرا به همون شدته ،داشتین می گندیدین،من مغز شما رو از پودر شدن نجات دادم،نه فاصله نداره!بله بله همیشه حق با منه!
اصلن به خودتون زحمت ندین،این یه تلاش برای حفظ فمنیسم بود چون من ته قلبم امیدوار بودم این حرفها از دهن یه دختر خارج نشده باشه!خانوما اجازه اشو دارن ولی معمولن جرأتش رو هم دارن که نباشن!
اون بحران احساس هم مربوط به آقای ناشناس بود!