۱۳۸۷/۹/۱۱

پست آخر آقای رشید پور خبر از یه فیلم جالب میده توی شبکه ی بی آر آلمان،فکر کردم بد نباشه اینجا بذارمش ،خبر بیشترش رو میشه به گمونم از توی وبلاگ آشیانه ی فاخته پی گیری کرد،امیدوارم زیر نویس انگلیسی داشته باشه!

۲۰ نظر:

ناشناس گفت...

چه جالب، فرزند خوانده ی فروغ، این همونه که فروغ از اون جذام خونه به فرزند خواندگی پذیرفت؟

و اما ادامه ی بحث قبلی. بله، صدای خودش بود. منم موافقم، شاید اگر اون ماجرای عشق و عاشقی وسطش نبود، فیلم انسجام بیشتری پیدا می کرد، ولی من بیشتر از فضای ترسناک و مرموز و گوتیک این فیلم خوشم میاد، تمی که توی فیلم های دیگه ی تیم برتون هم هست. در مورد پرت کردن خانوم لاوت توی تنور، خب به نظر من کارگردان می خواست نشون بده که نمی شه آدم از ملت کلوچه درست کنه به خورد دیگران بده و بعد به سزای اعمالش هم نرسه.
ولی در تحلیل رفتار سویینی تاد و به خصوص این عمل آخرش (انداختن لاوت توی تنور)، باید به نکته ای اشاره کنم که نادیده گرفته شده، و مطمئنم که شما هم با من عقیده خواهید بود. رفتار سویینی تاد در این فیلم به طور کلی نشون دهنده ی نوعی عدالت طلبی ذاتی در ما مردهاست. از اول فیلم تا آخر، سویینی تاد مشغول به سزای اعمال پلید رسوندن آدم های بده و در آخر فیلم هم به هر حال ثابت می شه که مردها ذاتا عدالت خواه و صادق و درستکار هستن. چون با این که خانوم لاوت بهش کمک کرده بود، اما علاوه بر کار شیطانی ای مثل کلوچه ی آدم درست کردن، مانع رسیدن سویینی تاد به زنش هم شده بود. آخرش هم که خود تاد بیچاره هم می میره.

در مورد مسخره کردن اون موجودات پخمه هم کاملا با شما موافقم. ولی دیگه چرا بین دخترها و پسرها تبعیض قائل می شین؟

در مورد اعتماد به نفس باید بگم که پیچ و مهره های سیستم اعتماد به نفس من محکم تر از این حرفاست! (و این استحکام رو می تونین به حساب همه ی مردها بذارین). چون اگر مثلا همه ی دخترها و زن های عالم هم جمع بشن و بگن که من زشت و فاقد هرگونه جذابیتی هستم، براشون شدیدا به خاطر چنین کج سلیقگی متاسف خواهم شد و دلم براشون خواهد سوخت، چون افتخار مصاحبت با من رو برای همیشه از دست خواهند دادD:
گفتین زن ریش دار؟ وحشتناکه! باور نکردنیه! اصلا شنیدنش هم غیر قابل تحمله، چه برسه به دیدنش! واقعا از تصورش، همه ی موهای تنم سیخ شد! خواهش می کنم هرگز، هرگز، فکر ریش گذاشتن حتا از ذهنتون هم نگذره!

با نظر شما در مورد تضاد در این دنیا به طور کلی موافقم. یعنی من هم معتقدم که تضاد از عوامل اساسی شکل دادن این دنیاست و اصلا به نظر من تضاد عامل زندگیه و بدون اون، زندگی یعنی مرگ. من فکر می کنم گفتگو هم یکی از نمودهای این تضاده. من چیزی می گم، شما مخالفت می کنین، و باز من نظر مخالفم رو می دم و به همین شکل گفتگو ادامه پیدا می کنه. ولی آیا گفتگو که با تضاد شروع می شه و ادامه پیدا می کنه، سرانجام و هدفش هم چیزی جز تضاد نخواهد بود؟ این جاست که من با نتیجه گیری شما زیاد موافق نیستم. اولین دلیلم هم دلیل بسیار ساده ایه، به دور و برم که نگاه می کنم، همه چیز، این کامپیوتر، این چند تا کتاب روز میز، این صندلی، و خودم، همه سر جای خودمونیم و در حال از هم پاشیدن نیستیم و در طول زمان در حال ادامه پیدا کردنیم. اگر تضاد تنها ویژگی همه ی پدیده های این جهان باشه، نباید هیچ سنگی روی سنگی بند بشه و هیچ اندیشه و هیچ پدیده ای نباید ادامه و تکامل پیدا کنه. به نظر من سرنوشت و هدف گفتگو هم تضاد نیست، تکامل و پیشرفته، یعنی همون سنتز در دیالکتیک. و البته باز همین سنتز خودش تبدیل به تز دیگه ای می شه و با ضد خودش برخورد می کنه و به همین ترتیب تکامل ادامه پیدا می کنه.
در فلسفه ی لیبرالیزم، انسان، آزاده تا جایی که آزادی دیگران رو به خطر نندازه. شاید به نظر بیاد که این "تا جایی"، به معنی دیوار و سدی باشه در برابر آزادی. و می شه گفت لیبرالیزم هم، که مفهوم مرکزیش آزادی انسانه، برای آزادی حد تعیین کرده. ولی به نظر من در واقع لیبرالیزم با بیان این جمله برای خودش حد قائل شده. یعنی لیبرالیزم، به محدوده ی شخصی آدم ها (به درستی) وارد نمی شه و فقط برای حفظ آزادی انسان ها در بیرون حریم شخصی و در اجتماع، این قاعده ی بسیار روشن رو طرح می کنه. و این به معنی پایان آزادی انسان در برخورد با آزادی دیگران نیست. این مثل اینه که ما برای منظور خاصی، حرکت یک رودخونه رو مثلا از نقطه ی A تا B در نظر بگیریم و بررسی کنیم و دیگه با بقیه ی مسیرش کاری نداشته باشیم در حالی که رودخونه تا نقطه ی C هم ادامه پیدا می کنه، و این عمل ما به معنی نفی ادامه ی حرکت رودخونه تا نقطه ی C نیست. پس اظهار نظر لیبرالیزم هم فقط تا مرز حریم خصوصی زندگی انسان هاست، در حالی که آزادی در آن سوی این مرز هم ادامه پیدا می کنه، و از این نقطه هست که انواع دیگه ای از رابطه ی انسانی شروع می شه مثل عشق. از طرف دیگه اندیشه ی لیبرال با بیان این جمله، قرار دادن مانع در برابر آزادی انسان در جامعه رو رد می کنه. اما در جامعه رابطه های دیگه ای بین آدم ها برقرار می شه مثل جریان اطلاعات و گردش اندیشه ها، همکاری های اجتماعی برای بالا بردن توانایی هاو... پس آزادی در این جهت در جامعه هم ادامه پیدا می کنه. برای پاسداری از آزادی ها در یک جامعه هم، قانون وضع می شه، و شاید قانون خودش حدی برای آزادی به نظر بیاد. ولی معیار قانون در یک جامعه ی آزاد، حفاظت اون قانون از آزادی فردی انسان ها باید باشه و به نظر من چنین قانونی محدود کننده ی آزادی نیست. مثلا من معتقد نیستم که تابلوی ورود ممنوع یا چراغ قرمز آزادی من رو محدود می کنن. چون این مقررات نظم رو در یک جامعه ایجاد می کنن، و به نظر من در نظم هست که انسان توانایی انجام کارهای مختلف رو پیدا می کنه، و انسان توانا هم به نظر من یعنی انسان آزاد.
شما گفتین این فقط تعریف ها هستن که نامتناقضن اما همین که به عمل در بیان دچار تناقض می شن. ولی من فکر می کنم صرف نظر از تعریف های انتزاعی مثلا در موضوعات فلسفی و اجتماعی یا روانشناسی (که همین ها هم به نظر من با برخورد با ضد خودشون به تکامل می رسن)، تعاریف علمی این جوری نیستن. اگر این طور بود علم و تکنولوژی در گذر زمان و با انباشته شدن اطلاعات روی هم پیشرفت نمی کرد. مثلا انسان می تونه با استفاده از همین تعریف ها یک شاتل رو به فضا پرتاب کنه و به زمین برگردونه. وقتی این شاتل به زمین برمی گرده در واقع به سمت زمین سقوط آزاد میکنه و وارد جو می شه و اون نیرو و حرارت فوق العاده رو تحمل می کنه و بعد دقیقا در همون ثانیه ای که قبلا تعیین شده روی زمین می شینه. و همه ی این ها با محاسبات دقیق و بر اساس تعاریف علمی انجام می شن. اگر قرار بود همه چیز دچار تناقض باشه و هیچ چیزی رو نشه به دقت تعریف کرد، چنین نتایج دقیقی هم به دست نمی اومد.
البته شاید من برداشت درستی از حرف شما نکردم و در این صورت فکر می کنم بهتره نظرتون رو بیشتر توضیح بدین.

موافقم که ثبت کردن چیزها خیلی بهتر از دور انداختنشونه، و حتا معتقدم یکی از نشونه های تمدن، ثبت کردن چیزهاست. بنابراین باید بگم که من هنوز وارد مرحله ی تمدن انسانی نشدم، چون بعضی وقت ها خودم هم نمی تونم خودم رو پیش بینی کنم!
و در مورد میراث. اون نوشته ها امروز برای من اهمیتی ندارن فقط چون نوعی با خود حرف زدن بودن و بخشی از وجودم و فشرده ای از احساسم روی کاغذ، بعضی وقت ها فکر می کنم اگر الان بودن، می تونستم با نگاه به اون ها خودم رو ارزیابی کنم. ولی از حرف میلان کوندرا که بگذریم، به قول شما مهم اینه که چه قدر بهش اهمیت بدی. بنابراین اگر نابود شدن و رفتن، به قول شاعر "گو رو باک نیست"، مهم اینه که اون ها رو من تولید کرده بودم، و من هم که هستم.

با همه ی اون چیزایی که در مورد گفتگو گفتین هم صد در صد موافقم. فقط این رو اضافه بکنم که در برخورد با این آدم ها فقط کافیه کمی سرت رو خم کنی تا طرف بپره رو کولت، کافیه تصمیم بگیری که در گفتگو متمدنانه برخورد کنی و کمی فروتنانه، تا طرف جایگاه خودش رو فراموش کنه و بخواد سوارت بشه. بنابراین این جور آدم ها لیاقت گفتگوی متمدنانه رو ندارن.

یکی از دلایل انزجار من از وبلاگ و وبلاگ نویسی هم همین گل و بوته برای هم فرستادن ها و همدیگه رو به کلبه ی درویشی دعوت کردن ها بود، و از همین جا بود که به وجود اختلالی به اسم ایرونی بازی بیشتر ایمان آوردم، بیماری ای که هر چیزی رو تا بالاترین درجه به ابتذال می کشه. و این اختلال روانی خودش رو به شکل دیگه ای هم نشون می ده اگر نویسنده ی وبلاگ مثلا یه روزنامه نگار برجسته یا یه شاعر معروف یا به هر حال یه آدم مشهور باشه. به این صورت که بعد از یه مدت ملت توی وبلاگ طرف بساط مرید و مراد بازی پهن می کنن و در چنین حالتی فقط کافیه بگی بالای چشم یارو چیزی ست به نام ابرو. چماق داران محترم بلافاصله شروع می کنن به فحاشی که چرا به استاد ما توهین می کنین. و من که از آب در خوابگه مورچگان ریختن و فرار کردن لذت شایانی می برم، اگر یارو حرف نامربوطی زده باشه، انتقاد دندان شکنی توی کامنت دونی وبلاگش می ندازم و بعد می شینم به حرص خوردن از، و البته خندیدن به، عکس العمل جماعت!

samaneh گفت...

آقای حامد خسته نباشین!من که خوندم مخم ترکید شما که داشتین می نوشتین چه حالی شدین!؟آره خب شما مردا می تونین تا آخر عمر توی این توهما که آره ما خیلی خوبیم دست و پا بزنین و خوش باشین ولی خب توصیه ی دوستانه،هواشو داشته باشین غرق نشین!آره خب واقعن،چه محرومیتهایی که ما زنها برای خودمون نمی خریم،واقعن وامصیبتا!
آره فرزند خونده ی فروغ!شبکه ی آر بی رو من هر چی گشتم پیدا نکردم،شبکه ی داخلیه؟به هر حال الآن هم نشه دیدش فکر کنم دی وی دیش در آد!ببخشید من از زن سوئنی هم خوشم نمیومد زیادی درخشان و خوب و پاک بود!البته کلمات عدالت خواه و صادق و درست کار صفات خوبی هستن ولی می خوام بدونم شما از کجا به چنین اطمینان بعیدی رسیدین که من با شما موافقت می کنم؟واقعن؟یعنی من انقد کودن به نظر میام!؟خیلی به سلیقه ی خودتون مطمئن نباشین ،چند وقت دیگه ممکنه مانکنای ریش دار مد بشن و شما هم خوشتون بیاد!
خب این دیگه سوال داره؟من فمنیستم باید نسبت به زنا تبعیض قائل بشم!چون و چرا نیارین همینس که هس!
سنتز در دیالکتیک؟؟؟؟آره خب!اگه فکر می کنین من می دونم معنیش چیه سخت در اشتباهین!ولی خب اگه معنیش بنا به برداشت من همون تلفیق در گفتگو یا یه همچین چیزی باشه ،یعنی گره زدن موافق و مخالف به هم و ساختن عرصه ی جدید گفتگو باید بگم نسبتن مخالفم!چون به کل تاریخ که نگاه اجمالی میندازی می بینی اونقدرا چیز جدیدی توی چنته نداره،فقط یه سری گزینه های کلی موجودن که طی گذر زمان جزئیاتشون تغییر غیر قابل توجهی کرده و آدما نا گزیر به انتخاب این یا آنن!مثلن همین بحث آزادی که شما مقابل قدرت قرارش دادین توی کل تاریخ نگاه کنین،بجث اصلی فلاسفه این بوده که حالا آقا بالاخره آزادی آره یا نه؟یکی یه وقت گفته نه مردم رفتن دنبالش ،چار صباح بعدش که جون به لب شدن یکی اومده گفته آره رفتن دنبال اون،پیش بینی می کنم هزار سال دیگه اگه آدمی موجود باشه از آزاد بودن عاصی بشه دنبال یه نفر بگرده که با کمال میل بکشتش به چار میخ!جالبه که داریم به جایی تو حرفها می رسیم که من می خواستم توی داستان خانوم "د" یه کش رو بنویسم،این مطلب که شما می گین سنگ روی سنگ بند نمیشد یه اصطلاحه ولی حالا گذشته از اغراق در اصطلاح واقعن مگه سنگی روی سنگی بنده؟به گمون من این نیاز خود بشره که احساس می کنه هر چیزی که اتفاق میفته ناشی از یک نظم جهان شمول و داخلیه،در صورتی که سیستمی که نظم داشته باشه رو به افول نمی ره چیزی که زمین حداقل چندین بار در خودش شاهدش بوده ،این تغییرات مرگبار گونه ها در تاریخ زیست شناسی و از بین رفتن گونه ها و جهش های بعضن غیر قابل باور نمود نظم نیستن،اگه منظور اینه که زمین هنوز پا برجاست باید به گمونم گفت خیلی هم نمیشه به دوومش امیدوار بود!بحث یه مقدار ساینس فیکشن شد ولی خب!یه چیز دیگه،این که ما هستیم بله هستیم ولی در حال طی یک روال فرسایشی هستیم ما هستیم و می میریم ما بحث می کنیم جلو می ریم و باز به نقطه ی اول می رسیم،به نظرم جالبه گفتنش که اگه یه نظم در داخل زمین حداقل موجود باشه نظام چرخه ایه و به گمونم این فقط یه رویکرد زیستی نیست فلسفی هم هست!چیزی که می خوام بگم اینه که در کل این سنتزی که می گین اگر معناشو درست گرفته باشم منجر به باز شدن عرصه ای نو نمیشه،فقط باعث میشه رو به عرصه های قدیمی فراموش شده بیاره!البته این صرفن نظر منه چون مطالعه ی چندان خوبی هم نداشته ام می تونه کاملن غلط باشه!به هر حال حتی هدف از زندگی مرگ نیست پایانش مرگه!
در مورد لیبرالیسم و همه ی چیزایی که گفتین باید بگم موافقم ،به نظر من هم قانون بر آزادی نقض آزادی نیست بلکه تثبیت دوام آزادیه ولی باید قبول کنین که دوام آزادی به هر حال تنها با چشم پوشی از بخشی از آزادیه که به هر حال میشه حصر آزادی ،من فقط می خواستم بگم در کلمه آزادی قراره بی حد و حصر باشه ولی نیست!نمی دونم رسوندم یا نه!خب من بیشتر از تعاریف منظورم همون تعاریف سیاسی و فلسفی بود تا تعریف علمی ولی برای این جواب که چرا تعاریف علمی بیشتر هم رو نقض می کنن تا تعاریف فلسفی به این خاطره به گمونم که تعاریف علمی ناشی از کشف و شهودن و چون آدمها در یک تجربه همه ی ابعادش رو عمومن نمی بینن تعاریفی که ارائه می دن عمومن ناقص یا بنا بر برداشتهای شتابزده اشتباهه که با بررسی بیشتر یه آدم دیگه یا آدمای دیگه طی زمان ابعاد اون واقعیت بهتر دیده میشه و تعاریف دقیقتری جایگزین تعاریف اولیه میشن در صورتی که چیزی مثل فلسفه نظریه است یعنی یکی یه چیزایی می گه بعد مردم می گن ؛اِ انگاری این یارو راست می گه ،ولی بیشتر شبیه یه فضاست که یه نفر خودش طراحیش میکنه مثل یه الگو(نه دقیقن البته)واسه همین روابطی که طراحی شده به صورت نظری حداقل کمتر با هم توی تناقض میفتن!مثال موشک رو گرفتم ولی ربطش رو نه خیلی ،توضیح بیشتر که منظورتون دقیقن چی بود از مطرح کردنش خیلی خوب خواهد بود!
در مورد جاودانگی همینو بگم که الآن هستین ولی خب نه تا همیشه!ولی اون احساس رو می دونم ،من قبلنا یعنی تا سه سال پیش عادت داشتم دفتر خاطراتم رو بعد از مدتی که تمام برگهاش تموم میشد بریزم دور ،چون بعضی وقتا ،بعضی قسمتهاشو که می خوندم از عمق حماقت خودم و حرکاتی که بعضن کرده بودم مثل لبو سرخ میشدم و به خودم فحش می دادم که خاک بر سرت تو اصلن آدمی؟چرا همچین اشتباهی کردی یا همچین احساس احمقانه ای داشتی؟ولی از 18 سالگی که به این نتیجه رسیدم که آدم یه سری اشتباه می کنه و طبیعیه که بکنه و آدم موجود نسبتن احمقیه بنا براین تو دلیل نداره که اشتباه نکنی و احمق نباشی کلن همه چی برام آسونتر شده!
آره به گمونم آدم بهتره خیلی تا آدمشو پیدا نکرده گفتگو نکنه چون کم کم منجر به سردرد میشه ولی خب اگه بتونم خودمو کنترل کنم که جیغ نکشم و مثل جادوگرای شکست خورده بخار نشم طرفدار گفتگوی متمدنانه خواهم ماند در هر صورتی،البته بعضی وقتا حس می کنم از شدت حرص دندونام دارن توی دهنم خرد میشن!
هه هه هه هه ه!منم با آب در خوابگه و اینا موافقم،یکیش وبلاگ همین آقای معروفیه ،من واقعن داستاناشو دوست دارم ولی به گمونم یه چیزیش میشه که این همه آدم چاچلوسو توی وبلاگش تحمل می کنه،من عادت دارم کامنتای وبلاگا رو می خونم ،باور کنین مال آقای معروفی به دو تا پست نرسید خوندن کامنتاش،می خواستم دیگه بالا بیارم،کامنتا در این حد بود که واااای استاد قربون اون صدای نازتون بشم تو رو خدا صداتونو از ما دریغ نکنین،فایلای صوتیتون چی شدآخه؟یه وبلاگ هم هست مال علی پهلوان(خواننده ی گروه آریانه)که منبع الهام من بود!تا بالاخره انقدر متلک این ور اون ور پخش کردم علیهش که وبلاگشو یا بست یا جاست 4 فرندزش کرد،که البته هنوز هر ازچندی از خوندن وبلاگهای سر تا پا غلط املای و نگارشی طرفدارهاشون لذت می برم!

ناشناس گفت...

خب اگر تا حالا به این نتیجه نرسیده بودم که شما یک فمینیست تمام عیار هستین، اون همه صفت برای مردها ردیف نمی کردم و ابراز اطمینان نمی کردم که شما هم با من هم عقیده این! می دونم که این شوخی نابجاییه با یک فمینیست، ولی خب دست خودم نیست دیگه! یه بخشی از وجودم یه پسر بچه ی 4-5 ساله باقی مونده! و این بچه بعضی وقتا کارایی می کنه که توی فرهنگ عامیانه بهش می گن کرم ریختن! امیدوارم ببخشیدش!

نمی دونم. شبکه ی بی آر رو منم پیدا نکردم. همون دی وی دیش میاد می بینیم. راستی چند سال پیش 3 تا فیلم مستند درباره ی فروغ بیرون اومد ساخته ی ناصر صفاریان، به اسم "سرد سبز" و "اوج موج" و یکی دیگه که اسمش الان یادم نیست. شما اینا رو دیدین؟ البته به نظر من برخلاف ادعای سازنده شون، از نظر فیلمسازی مستند، به هیچ وجه کارای ارزشمندی نیستن، ولی توشون گفتگوهای زیادی می شه با نزدیکان و دوستان و بستگان فروغ که به نظرم خیلی جالبه.

سنتز هم معنیش تقریبا همونیه که گفتین. به طور کلی هر پدیده ای مثلا اندیشه، یک تزه، بعد با ضد خودش یعنی آنتی تز برخورد می کنه و از اثر متقابل این ها بر هم پدیده ی سومی به وجود میاد به اسم سنتز. و این منطق تا به حال کاربرد گسترده ای در فلسفه و جامعه شناسی و تحلیل تاریخ و... داشته. به کار بردن این کلمه ها هم اصلا به این معنی نیست که من مثلا دوهزار تا کتاب در این زمینه خوندم. معنی این کلمه ها توی هر دیکشنری ای پیدا می شه. اگر دوست داشته باشین می تونین خودتون توی هر دیکشنری ای پیداشون کنین: thesis, antithesis, synthesis

منظورم از مثال شاتل هم، خب همون بود دیگه. منظورم این بود که سقوط آزاد شاتل فضایی به سمت زمین و بعد برخوردش به سطح زمین در دقیقا همون ثانیه ی تعیین شده، نتیجه ی محاسبه های دقیقیه که بر اساس همون تعریف هایی انجام می شن، که اگر دارای تضاد و تناقضی بودن به چنین نتیجه های دقیقی نمی رسیدن. این مثال رو برای این زدم که برای خودم خیلی جالب بود.

در مورد نابودی گونه ها هم باید بگم که چندان موافق نیستم. به نظر من نابودی نیست، تکامله. چون مثلا ما انسان ها چیزی نیستیم جز یک گونه ی حیوانی که میلیون ها سال پیش روی درخت ها زندگی می کردیم و اگر به هر دلیلی مجبور نمی شدیم یا امکانش رو پیدا نمی کردیم که روی زمین راه بریم و دنبال شکار بدویم، امروز چیزی نبودیم جز همون میمونی که بودیم.

خب دیگه، فعلا بسه.

samaneh گفت...

دیگه با همه شوخی با ما هم شوخی!بله بله این دست خودم نیست کاملن حس قابل درکیه!امیدوار که حالا فعلن امیدوار باشین تا ببینیم چی میشه!
نه این فیلما رو ندیده ام و راستش خیلی هم مایل نیستم ببینم اگر اینجوری که بوش میاد مطاحبه است!کلن از دوطرف آدمهایی که فروغ رو تایید یا تکذیب می کنن بدم میاد،البته از اکثرشون چون در هر دو حالتش می خوان بگن ما خیلی آدمهای فهمیده ای هستیم،دسته ای تکذیب می کنن می گن فروغ که چیزی نمی گفته اون عده هم که تایید می کنن نمی گن چی می گفته بیشتر تاکید دارن که ما فروغو خیلی درک کردیم،راستش در بین همه ی طرفداراش برادرشو بیشتر از همه دوست دارم چون لنگه ی مذکر فروغ بود به گمونم!
هه هه ه!اون توضیح آخر راجع به شاتل هم صادقانه بود!
نمی دونم بعد اون همه حری که راجع به گونه ها و نابودی زدم لازمه تاکید کنم مخالفم؟فقط با این توضیح که این تکامل یه تکامل دنباله دار و بی جهش و مرتب نیست ،و بعضن با انقراض وحشتناک گونه ی قبلی همراه بوده و تغییرات زیست محیطی کاملن چشم گیر ،که امکان زیست گونه ی پیشین رو صفر می کرده واقعیت اینه که ما در اثر یه جهش آرام به وجود اومدیم ولی خیلی از گونه ها بر اثر نابودی زیست محیط گونه ی قبلی وانقراضش به وجود اومده ان!
دیگه همین دیگه!

ناشناس گفت...

بله، مصاحبه های زیادی توی این فیلم ها هست. مصاحبه با مادر فروغ، با خواهرش پوران، با برادرش امیر، حتا بخشی از یه مصاحبه با فریدون، مصاحبه با بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی، دیگه... دیگه کیا بودن؟ کاوه گلستان، پرویز بهرام، زن سیروس طاهباز که دوست فروغ بوده، مصاحبه با فیلم بردار فیلم "خانه سیاه است"، آیدین آغداشلو، یه صحنه ی کوتاه از پرویز شاپور هم توی این فیلم هست، چند نفر دیگه هم بودن که یادم نیست، و همه ی اینا هم از خاطراتشون با فروغ حرف می زنن. همه ی این مصاحبه ها شنیدنی ان (به نظر من البته)، ولی از همه جالب تر و تاثیرگذارتر (بازم فقط به نظر من)، حرف های مادر فروغه.

درباره ی فریدون فرخ زاد هم بگم که به نظر من فریدون و فروغ از نظر شخصیتی زیاد به هم شبیه نبودن، ولی فریدون هم مثل فروغ، شاعر و خواننده و به طور کلی آدم بسیار با استعدادی بوده و منم شخصیتش رو خیلی دوست دارم.

منم قبول دارم که خیلی از گونه ها تا حالا از بین رفتن و جاشون رو گونه های دیگه گرفتن، ولی صفت چنین پدیده ای "وحشتناک" نیست، به نظر من خیلی هم زیبا و جالبه. این که گونه های مختلف در طول زمان تکامل پیدا می کنن و خودشون رو با شرایط زیستی منطبق می کنن و اونایی که توانایی چنین انطباقی رو ندارن از بین می رن و به جاشون گونه های دیگه به وجود میان، چیز وحشتناکیه؟
از طرف دیگه اگر مثلا دایناسورها منقرض نمی شدن، الان من باید به جای پشت کامپیوتر نشستن، روی درخت ها دنبال نارگیل بدوم. البته روی درخت ها دنبال نارگیل افتادن هم چیز بدی نیست، ولی فرقش اینه که الان اگر از آویزون شدن روی شاخه ی درخت ها خسته شدم، می تونم یه خورده هم با کامپیوترم کار کنم.

دو نکته ی دیگه هم از کامنت قبلی مونده، که ننوشتم چون دیگه نمی خواستم کامنتم طولانی بشه.
یکی در مورد بند شدن سنگ روی سنگه. من با حرف شما مخالفتی ندارم، ولی در همین حال کلی سنگ دور و برم می بینم که روی سنگ های دیگه به خوبی بند شدن.
موضوع از این قراره که از هزاران سال پیش که انسان زمین رو سطح صافی تصور می کرد که روی شاخ یه گاو ایستاده و گاوه هم نمی دونم روی یه ماهیه و از این حرف ها، تا زمان گالیله که با تلسکوپ بسیار ابتداییش به این نتیجه رسید که زمین به دور خورشید می گرده، و از اون زمان تا حالا، کلی علم و آگاهی و تجربه روی هم انباشته شد تا امروز بتونیم کاوشگر به مریخ بفرستیم و از سطح مریخ عکس بگیریم و از خاکش نمونه برداری کنیم. یا از وقتی که ارسطو معتقد بود زن ها و برده ها موجوداتی به طور طبیعی ناقص هستن، تا امروز که اگر کسی چنین اعتقادی داشته باشه خودش موجود ناقصی به حساب میاد، به اندازه ی 2500 سال شعور و اخلاق و دانش بشری بر روی هم جمع شد و ما به این جا رسیدیم. و اینا به نظر من سنگ هایی هستن که هزاران ساله روی هم بند شدن و فرهنگ و تمدن امروز رو ساختن (گرچه هنوز هم کامل نیست).

یکی دیگه هم دفاعیه که باید از اون نوشته های نابود شده ی بیچاره بکنم. علت نابودی اونا این نبود ازشون بدم اومد یا بعد از یه مدت نگاهشون کردم و دیدم چه مزخرفن یا می خواستم منتشرون کنم و دیدم به درد نمی خورن. نه. از دید ناظر بیرونی ماجرا به این شکله که یه آدمی چیزی رو می سازه، خودش هم راضیه و فکر می کنه که چیز خوب و زیبایی ساخته، ولی در همین زمان ناگهان می زنه خرابش می کنه و به کل نابودش می کنه! به هر حال بعضی وقت ها فکر می کنم اگر بودن، امروز یا فردا یا هر وقت دیگه ای می تونستم اون احساس و اندیشه ی چکیده شده روی کاغذ رو ارزیابی کنم. که البته زیاد هم مهم نیست.

samaneh گفت...

راستش آدمهای جالبی به نظر میان یه چندتاییشون به ویژه فریدون فرخ زاد ،فکر کنم نظرم رو عوض کنم و بگردم فیلما رو پیدا کنم،وااای هنوز هیچ کدوم از کتابهایی رو هم که می خوام نخریده ام!دیگه؟درمورد فریدون فرخزاد باید بگم که اولن که من خیلی دوسش دارم و در مورد شباهت حداقل فکر می کنم ذکرش لازمه که فریدون اگر شبیه فروغ هم نبوده به شدت ازش متاثر بوده!والبته به نظرم کاملن آدم با استعدادی بوده ولی می دونین چی این آدم منو جذب می کنه؟این که هر چی که مردم رد می کردنو دوست داشته و هر چی مردم از یه چیزی بیشتر ادای نفرت می کردن اون بیشتر علاقه نشون میداده،یه کم لجباز تر از فروغ بوده به گمونم یعنی دست کم بیشتر از فروغ از حرص دادن مردم لذت می برده به گمونم فروغ خیلی به این مطلب اهمیت نمی داده!
آره وقت از بین رفتن خودتون لطفن زیباییش رو برام تفسیر کنین مثلن وقتی که دارین توی گدازه های دماوند جلز و ولز می کنین،یه شعر بنویسین به این مضمون که نگاه کن مرا،
چگونه زیبا
جلززززز
ولززززز
میسوزم وخاکستر میشوم
ای گونه ی بعدی عزیز
و این همه زیباست چون تو میایی
بیا،
من رفتم!
عالیه نه؟
گاو روی ماهی نبود به گونم روی پشت لاک پشت بود لاک پشت هم روی بیکران لابد شنا می کرده!یاد شعر خیام افتادم،
گاویست بر آسمان قرین پروین
گاوی دگرست بر زبرش جمله زمین
گر بینایی چشم حقیقت بگشا
بر زیر و زبر دو گاو مشتی هر بین!
چرا نمی خواستین کامنتتون طولانی بشه؟
خب حالا همه ی اینا که چی؟یعنی یعنی چی؟بعدم راستش در مورد این تاریخ فلسفی دنیا و نظرش راجع به زنها راستش به گمونم اونم همون چرخه ای که گفتم موجوده چون کمی پیش از اون زنها به علت توان زایش جوامع بدوی رو اداره می کردن و خدایان اولیه عمومن زن بودن،یه داستانی هست به گمونم مال خدایان یونانه که میگه اول 6 تا خدای زن بود و 6 تا خدای مرد بعد یه خدای زن گفت من نمی خوام خدا باشم چون می خوام توی خونه باشم و کارای خونه امو بکنم و استعفا داد(دمش گرم اون موقع خدا ها هم منطقی تر بودن)از اون موقع به بعد مردا شدن شیش تا و زنا پنج تا و دنیا شد به میل مردا،این داستان اگه هیچی نگه یه چیزو می گه،یه زمانی بوده که تساوی بین زن و مرد موجود بوده،از ضعف مردا به تساوی و بعد به ضعف زنها رسیدیم داریم دوباره به کجا میریم تساوی و سیرش خیلی چاها قدرت گرفتن زنا و به گمونم میرسه که بازم این قضیه عکس بشه فقط شیوه ها کمی متفاوت شده!راستش با کلمه ی شعور مشکل دارم بیشتر فکر می کنم بشر در یه حالت بی تابی مدام تغییر شکل میده
منم از نوشته هام بدم نمیومد از خودم بدم میومد نمی دونم اثر حماقتمو دور می ریختم!دیگه همین دیگه!

ناشناس گفت...

گفتگو با فریدون فرخ زاد بخشی از یه مصاحبه ی دیگه هست و نسبتا کوتاهه و تا اونجایی که یادمه در مورد دوران کودکیش حرف می زنه. ولی خوب همین مصاحبه ی کوتاه از فریدون فرخ زاد رو توی فیلمی آوردن و بعد توی ایران منتشر کردن، کار تقریبا باور نکردنی ایه.

درسته احتمالا لج بازی توی خونواده ی فرخ زاد ژنتیکی بوده. ولی تفاوت فروغ و فریدون در این بوده که فروغ شخصیتی درونگرا و انزواطلب داشته، در صورتی که فریدون برونگراتر بوده. ولی هر دو بسیار حساس و هنرمند بودن.

خوب زیباست دیگه. یه زمانی دایناسورها منقرض شدن جاشون رو دادن به ما، حالا ما منقرض می شیم جامون رو مثلا می دیم به موریانه ها یا سوسک ها. بعد دو میلیون سال بعد سوسک ها تکامل پیدا می کنن و تمدن سوسکی ایجاد می کنن. این یعنی همکاری طبیعی بین گونه های مختلف جانداران روی زمین. واقعا زیبا نیست؟
بعد هم این که مرسی که در وصف این فرآیند زیبا کمکم کردین. البته من فکر می کنم که اگر آدم توی گدازه های آتشفشان بیفته، دیگه خاکستر نشه، بیشتر اتفاقی میفته شبیه ذوب شدن و آب شدن و از این حرفا. حالا با توجه به این موضوع، و از اون جا که قراره این شعر رو من در هنگام ذوب شدن بخونم، اگر اجازه بدین تقییرات خیلی کوچیکی توش اعمال کنم:

نگاه کن مرا
نگاه کن که چگونه زیبا
جلززز
ولززز
می سوزم و آب می شوم
ای گونه ی بعدی عزیز
و این همه زیباست
چون تو میایی
بیا
بیا که من رفتم
و سنگواره هایم را پیشکش موزه هایت خواهم کرد
و یک میلیون
یا دو میلیون
یا سه میلیون سال بعد
در موزه های گونه ی بعد
ملاقاتت خواهم کرد!

حالا این موضوع من رو به این فکر انداخته که شاید باستان شناس ها بتونن کلی دفتر شعر و آنتولوژی از ماموت ها و دایناسورها و بقیه ی گونه های منقرض شده پیدا کنن. در این صورت و با خوندن اشعار و نوشته های مثلا ماموت ها، شاید من بتونم به ژرفای وحشتناک چنین انقراض هایی پی ببرم و احساسات گونه دوستیم دوباره بیدار بشه.

با اون شعر خیام هم کاملا موافقم (واقعا این شعر مال خیامه؟). البته اون "هر" توی "مشتی هر بین"، باید "خر" باشه دیگه؟

چرا نمی خواستم کامنتم طولانی بشه؟ خب برای این که کامنت قبلیم طولانی شده بود.

کدوما یعنی چی؟

من البته به هیچ چرخه ای در تاریخ معتقد نیستم جز چرخه ی حماقت. همون طور که گفتین در جوامع ابتدایی زن ها به علت توان زایش، جامعه ها رو اداره می کردن. دلیلش هم این بوده که اصولا انسان ابتدایی هیچ درک و اطلاعی از مکانیسم زایش و تولید مثل نداشته و نمی تونسته هیچ ارتباطی بین عمل سکس و بچه دار شدن برقرار کنه. زن ها و مردها جفت گیری می کردن بدون این که بدونن این عمل چه ربطی داره به زاییدن بچه و بنابراین چیزی به نام پدر در جوامع اولیه معنی نداشته و بشر اولیه برای مرد در تولید نسل هیچ نقشی قائل نبوده. بنابراین زن رو تنها منشا زندگی و زایش می دونستن و به همین دلیل زن در اون جوامع جایگاه مقدسی داشته و در نتیجه قدرت هم در دست زن ها بوده. پس اون ساختار اجتماعی نتیجه ی چنان اندیشه ای بوده. پس دیگه چه جوری می شه تمدن بشری بچرخه و آدم ها دوباره اون شکلی به دنیا نگاه کنن؟

اسطوره ها و افسانه های کهن هم خیلی چیزها می تونن به ما بگن. مثلا توی همین افسانه ای که نوشتین مساوی بودن خدایان زن و مرد به نظر من اشاره داره به دوران گذار از دوران مادرشاهی به دوران پدرشاهی در جوامع اولیه. و بعد هم کم شدن تعداد زن ها می تونه نشون دهنده ی پیروزی نهایی مردسالاری در تمدن انسانی باشه.

ناشناس گفت...

یه چیز دیگه که یادم رفت بنویسم:
یعنی به نظر شما تغییر و تحول انسان از مثلا زمان پادشاهان آشور که وقتی به شهری یا کشوری حمله می کردن نه تنها همه ی آدم هاش از زن و مرد و بچه رو قتل عام می کردن، بلکه هر حیوانی رو هم می کشتن و هر گیاهی رو از ریشه در میاوردن و یه چند سانتیمتری از خاک اون شهر رو هم برای احتیاط می کندن، تا امروز که به هر حال چیزی به اسم اعلامیه ی جهانی حقوق بشر وجود داره، به معنی پیشرفت نیست؟ و این تغییر نشون دهنده ی رشد شعور انسانی نیست؟

samaneh گفت...

آره هست،یعنی دارین میگین فیلمش مجازه؟
باید بگم که آدم معمولن ذوب نمیشه میسوزه ،اینو از سنگواره (میشه بهش گفت سنگواره به گمونم دیگه)های سه شهر سوخته بر اثر آتشفشان توی یونان میگم!توی یونان بود به گمونم فیلمشو خیلی وقت پیش دیدم،به گمونم جسدای سالم سوخته یا دست کم درسته ی سوخته از توش در آورده بودن!
آره عالی بود به ویژه که علنن نه تنها اثر هنری منو دزدیدین بلکه شعر فروغ رو هم توش جای کلام خودتون جا زدین،به این می گن دزدی اثر ادبی دست بردن در اثر ادبی و وصله پینه ی آثار ادبی جرمتون به طرز فضاحت باری سنگینه!
هی آقای حامد دیگه دارین احساسات فمنیستی منو جریحه دار می کنین!ولی گذشته از این حرفا می بینین که داره میشه اینبار نمی دونم به چه اسمی شاید واقعن زنها شایستگی بیشتری دارن نشون میدن چون حس می کنن چیزایی برای به دست آوردن براشون وجود داره در صورتی که مردا هنوز دارنش و در حد زنها تکاپو نمی کنن!
پیروزی نهایی مردسالاری در تمدن انسانی!!!!!اصلن نیستم،همونقدر که خدایان پا برجا بودن نظریاتشون هم می تونه باشه ،این گونه داستانها صرفن ارزش بررسی تاریخی در بستر زمانی خودشونو داره که ببینی مردم چه دلایل ماورایی برای مطالب زندگیشون می ساختن و توجیهشون می کردن وگرنه کلن این برداشتای ابدی و ازلی و آغازین و نهایی ازشون واقعن بی پایه است.
در آخر مار آنا کندا عظیم الجثه ترین مار دنیاست و خانوم جنیفر لوپز هم یه فیلم با این موجود سکسی بازی کرده و من طبق آخرین کامنت شما به عنوان یک عنصر نیمه فعال جامعه ی زنان خودم رو مسئول می دونم که یک فروند از این مار رو براتون بفرستم!لطفن آدرستون!؟

samaneh گفت...

نه به گمون من انسان امروز فقط به این علت که توی شرایط ذهنی نسبتن آرامتری زندگی می کنه برخورداش نرمتره و اعلامیه های حقوق بشر هم راستشو بخواین بیشتر به نظر من ژان گولر قضیه ان وگرنه بچه ها آزار جنسی میشن ،زنها بهشون تجاوز میشه از روسپی ها هم عین برده بهره کشی میشه دقیقن توی همونجاهایی که این اعلامیه ها براشون صادر شده که آقا نکنین!از اون طرف هم یه سری هم هستن خودشون باعث و بانی ایجاد این اعلامیه هان یا باهاش موافقن(مثل من)که وقتی توی تلویزیون دوتاشو می بینن که داره تبلیغ میشه ذوق می کنن که ببین دنیا داره تکون می خوره وگرنه آش و کاسه همونه!
لازمه توجهتونو بدم به داستان کوری ساراماگو،که چه خوب نشون می داد حتی از دست دادن یک حس توی عموم جامعه چقدر باعث نزول از اصول اخلاقی جامعه شد و چقدر تغییر!و به نظر من قسمت شاهکار این کتاب اونجایی بود که اینا از توی قرنطینه میان بیرون و می بینن یه سری وایسادن اون بالا و راجع به ساختن یه جامعه ی نو صحبت می کنن!به نظرم واقعن خوب نشون داده بود روح بی قانون انسان رو!این نظر منه و برداشت من از اون کتاب!

ناشناس گفت...

ولی نسبت به جوامع اولیه که انسان رو قربانی می کردن، بچه های زیادیشون رو می کشتن و می خوردن، آدم کشی نه تنها کار زشتی به حساب نمیومده بلکه باعث افتخار هم بوده، آدم خواری یکی از رسوم رایج در جوامع اولیه ی انسانی بوده، بعضی جاها رسم بوده که وقتی مهمونی به خونه ی یکی می رفته، مرد خونه زنش رو در اختیار مرد مهمون می ذاشته چون زن رو جزو اموال خودش می دونسته، خیلی جاها وقتی مردی می مرده زنش رو هم باهاش دفن می کردن، خیلی جاهای دیگه اگر دختری به دنیا میومده اول شکنجه اش می کردن و بعد می کشتنش و معتقد بودن با این کار روحش دفعه ی بعد در جسم یک پسر حلول می کنه، و همه ی این کارها هم اخلاقی و درست به حساب میومدن و باعث افتخار اون آدم ها، به نظر می رسه که وضع امروز ما کمی بهتر شده باشه.
نمی دونم فیلم آپوکالیپتو رو دیدین یا نه. این فیلم درباره ی تمدن مایاست، که تمدن بسیار پیشرفته ای هم بوده و در بعضی علوم مثل ریاضیات و نجوم در سطح بسیار بالایی بوده. مثلا نوعی سیستم حساب و شمارش ابداع کرده بودن که خیلی جالبه و از اون سیستم عددنویسی رومی ها بسیار پیشرفته تره یا تقویم و نظام گاهشماری خیلی پیشرفته و پیچیده ای داشتن یا معماری و هنر سطح بالایی داشتن. یعنی بشر اولیه هم به حساب نمیومدن و تمدن پیشرفته ای داشتن و تا 400-500 سال پیش (تا قبل از ورود اسپانیایی ها) هم وجود داشتن. ولی مقدار توحش و بی اخلاقی ای که در رفتار با انسان از اون آدم ها سر می زنه، برای ما آدم های امروزی باور نکردنیه. به نظر من با دیدن این فیلم می شه وضع مکزیک امروزی رو با اون زمان مقایسه کرد و کمی نسبت به تمدن امروز امیدوارتر شد!
درسته، امروز بچه ها آزار جنسی می شن، به زن ها تجاوز می شه، روسپی گری یکی از تجارت های بسیار پرسوده، حتا رستوران هایی در چین جنین انسان سرو می کنن، و خیلی جنایت های عجیب غریب دیگه رخ می ده، ولی تمام این کارها در دید انسان متمدن امروزی وحشی گری به حساب میاد. چه کسانی و کجا می تونن به صورت علنی این کارا رو بکنن و با هیچ اعتراضی مواجه نشن و تازه به این کارا افتخار هم بکنن؟ در کجای دنیای متمدن امروز این کارا اخلاقی به حساب میاد؟
"کوری" رو البته نخوندم، ولی نوشتن همین رمان (و رمان ها و فیلم ها و به طور کلی آثار هنری مثل این، و اعتراض ها و فعالیت های حقوق بشری و سازمان های مدافع حقوق بشر و فلسفه های انسانی و ارزش شدن آزادی و حقوق فردی در دنیای امروز و...)، نشون می ده که به هر حال وجدان بشریت بیداره، یا هوشیارتره نسبت به هزاران سال پیش.

البته برای دست بردن در شعر شما، اجازه گرفتم، ولی دیگه ارتباطش به شعر فروغ چیه؟

منظور من از "پیروزی نهایی مردسالاری"، پیروزیش در اون مقطع از تمدن بود. متاسفم که دوباره (البته این بار ندونسته) احساسات فمینیستی شما رو جریحه دار کردم. و تازه من فقط این داستان اسطوره ای رو تفسیر کردم، دیگه مسئولیت درست و غلط بودنش که به عهده ی من نیست.
ببخشید فقط یه سوال: در برابر فمینیسم، ایسمی چیزی برای مردها سراغ ندارین؟ فکر می کنم به دردم بخوره!

بله اون فیلم ها مجازن، یعنی 4-5 سال پیش که من خریدمشون مجاز بودن، الان رو دیگه خبر ندارم!

شاید منظور شما پمپی باشه که اون موقع جزو امپراطوری روم بوده. تا جایی که یادمه در اثر حجم عظیم خاکستر و دوده ای که روی شهر نشست و حرارت زیادی که وجود داشت اون جنازه ها به نوعی قالبگیری شدن و باستان شناس ها هم البته با روش خاصی (نه به همین راحتی بگیرن بکشنشون بیرون)، تونستن این قالب ها رو از زیر خاک دربیارن.

پس جنیفر لوپز با مار آناکندا هم فیلم بازی کرده! عجب!
از مار بسیار بسیار ممنونم، فقط آیا امکانش هست که روی مار، یک جنیفر لوپز هم برام بفرستین؟

samaneh گفت...

بحث داغ شد،آخرش این سلیقه ی مردا منو می کشه،آخه جنیفر لوپز؟واقعن!؟الآن دلتون می خواست لابد یه آناکندا باشین،البته فکر کنم بعد از یه بار بلعیدن لیدی لوپز و البته بالا آوردنش دار فانی رو وداع گفت ولی خب ...!
نمی دونم اسمشو فقط یادمه یه شهر باستانی بود و یادم بود که توی مصر نبوده،دیگه باقیشو یادم نبود!
نمی دونم ولی خب اگه می دونستم هم نمی گفتم چه کاریه به دشمن اطلاعات علمی بیشتر هم بدی؟مگه نه؟
کتاب کوری رو توصیه می کنم،جدای از تفسیر تخیلی ای که مترجم براش نوشته که به گمونم نامربوطه خود کتاب خوبه البته اگه به من باشه بین کتابهای ساراماگو "سال مرگ ریکاردو ریش" از همه بهتره!
این تیکه ی می سوزم و آب میشوم به گمونم مال یکی از شعرای فروغه البته بیشتر ریتمش شبیهه چون اون می گفت نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود!البته اونقدا هم ربطی نداشت ولی خب همون که من می گم!درمورد کتاب کوری باید بگم یه اثر اعتراضی نیست فقط یه اثرادبیه ولی به نوعی شاهکاره فکر کنم نویسنده بابت همین کتاب نوبل 1997 رو برده!

ببینین من مشکلم اینه که به شدت به این سیستم چرخه ای معتقدم و سعی می کنم چیزایی که اتفاق میفتن رو بذارم توی این سیستم چرخه ای و بعد بررسی کنم ببینم درست از آب میاد یا نه و جالب اینجاست که در میاد ،ببینین جوامع ما در حال حاضر توی یه حالت نسبتن متساوی قرار داره ،که قوانین تا حد زیادی بر تساوی تاکید دارن ولی چیزی که وجود داره اینه که آدما به صورت عمومی به اون شعوری که ما مد نظرمونه توی این بحث نرسیده ان یه کتاب می خوندم از پرل باک به اسم خاک خوب که آدمها توی قحطی توی همین یکی دو قرن پیش بچه هاشونو (البته اول دخترا و بعد البته فکر می کنم اگه قحطی تموم نمی شد پسرهاشونو )می خوردن توی چین!و البته قضیه ی جنین خودن هنوز توی کشورایی مثل چین و ویتنام کاریه که به مادرهایی که بچه سقط می کنن توصیه میشه(اینو از دهن یه هم کلاسی ویتنامی توی کلاس زبان شنیدم)و زمان شاه سلطان حسین وقتی محمود افغان شهر رو محاصره کرد و قحطی رسید مردم جسد هم دیگه رو می خوردن اینا به نظرم نشون از یه چیز داره اون چیزی که شما ازش اسم می برین به عنوان پیشرفت اصالت نداره به نظر من و به همین علت روی این عقیده تاکید دارم که ما باز به اوجی میرسیم و بعد خودمون پایه هاشو نابود می کنیم!آره فیلم آپوکالیپتو رو دیده ام،راستش یه ورژن خشن تر از جامعه ی کنونی ما بوده ان البته یه سری اعتقاداتشون اونقدرا هم متفاوت نبود،بود؟
می دونین این سیستم شکنجه ی نوزاد دختر و کشتنش درسته که به صورت رسم خیلی جاها در اومد یا این کار ستی ها ی هندی که وقتی شوهرشون میمرد خودشونو پرت می کردن توی آتیش بیشتر توی جوامعی صورت می گرفته که سابقه ی مادر سالاری قوی ای در پشتشون داشتن ،همیشه راجع به این قوانین فکر می کنم که در آغاز حداقل روشی بوده برای ارعاب زنها که هوس قدرت پیشینشون به سرشون نزنه،مثلن زنده به گور کردن دخترا توی قریش رو نگاه کنین و بعد به این نگاه کنین که سه خدای بزرگ مورد پرستش این قوم هر سه زن بوده ان،یا توی هند اسم خدایانشون رو درست نمی دونم ولی خداوند اصلیشون نماد آتش بوده که یه زن بوده ،اینا همه اش جالبه!
در مورد روسپیگری اما،باید بگم که روسپی ها وضعیتشون به نظر من از وضعیتشون توی گذشته های دور خیلی افتضاح تره چون روسپیگری یکی از تاریخی ترین شغلهای دنیاست ولی با رشد اخلاق به گمون من یه سری آدمها رفتن زیر دست روسپیها هم جز همین دسته واقعیت اینه که اینا تجارت پر سود ایجاد می کنن ولی از سودش چیزی نصیب خودشون نمیشه اینه که بده!

ناشناس گفت...

خب معلومه، وقتی فهمیدم که جنیفر با یه مار بازی کرده به خودم کلی فحش دادم که مار هم نشدیم ما. من مگه چیم از یه مار آناکندا کمتره؟

بله! واقعا این دوتا شعر چه قدر به هم شبیهن! تازه فراموش نفرمایید که "آب می شوم"اش فقط مال منه، "می سوزم"اش مال شماست. بنابراین در این دزدی ادبی شما هم با من شریکین! ولی موضوع مهم همونه که گفتین، آخرش حرف، حرف شماست. به همین خاطره که من دنبال یک مبنای فلسفی خیلی محکم برای دفاع از حقوق خودمون (یعنی مردها) می گردم. بنابراین اگر در برابر فمینیسم برای مردها چیزی وجود نداشته باشه، خودمون دست به اختراعش می زنیم! کار سختی نباید باشه. بذارین ببینم... با مراجعه به دیکشنری می شه فهمید که فمینیسم از ریشه ی "فمینین" فرانسوی هست، مرد هم به فرانسوی فکر کنم می شه "ماسکولن" یا یه همچین چیزی. حالا ما یه "ماسکولن" داریم و یه "ایسم". حالا دم "ماسکولن" رو می چینیم و با "ایسم" مخلوطش می کنیم و خوب هم می زنیم. خب حالا آش ماسکولیسم ما آماده شد با چند وجب روغن روی سطحش!
بنابراین هشدار: لطفا از این به بعد سعی نکنین احساسات "ماسکولیستی" ما مردها رو جریحه دار بنمایید!
(آخیش خیالم راحت شد با این اقدام تاریخی در دفاع از حقوق مردها!)

من البته نظر شما رو درباره ی سیستم چرخه ای رد نمی کنم و فکر می کنم که نظریه ی جالبیه، ولی من شخصا معتقدم که نباید در مشاهده و ارزیابی پدیده های مختلف، جهان بینی یا ایده یا باور فلسفی خودمون رو دخالت بدیم و سعی کنیم پدیده ها رو با این جهان بینی تطبیق بدیم. من فکر می کنم برای ارزیابی هر پدیده ای، مهم ترین کار اینه که اول فلسفه ی کلی خودمون رو کنار بذاریم بعد اون پدیده رو ارزیابی کنیم، چون اون پدیده چیز تازه ایه با ویژگی های خودش که شاید در بسیاری جهات مشابهتی با پدیده های قبلی نداشته باشه، در صورتی که به هر حال ایده ها و باورهای ما رو تجربه های گذشته مون شکل داده ان و ممکنه یک پدیده ی جدید دارای ویژگی هایی باشه به کلی تازه و متفاوت از تجربه های قبلی ما. پس به نظر من بهتره که هر پدیده ای رو به صورت مستقل بررسی کنیم و قوانینش رو کشف کنیم. فکر می کنم این راه واقع بینانه تر باشه. مثلا یکی از نمونه های جالب این موضوع ماجرای برخورد اینشتین با مکانیک کوانتومه. این آقای اینشتین تمام شاهکار علمیش و همه ی نبوغش مربوط می شه به همون نظریه ی نسبیت خاص و عام که فکر می کنم بیست و چند ساله بود که این نظریه رو ارائه داد و در تمام سال های بعدی زندگیش و تا آخر عمر هیچ کار مهم دیگه نکرد و علتش هم این بود که اینشتین به یک نوع وحدت وجود اعتقاد داشت و سعی داشت این جهان بینی رو وارد فیزیک هم بکنه و تا آخر عمرش دنبال نوعی قاعده ی یگانه و عام برای فیزیک می گشت و به همین خاطر نمی تونست کشفیات جدید مثل مکانیک کوانتوم رو قبول کنه. البته شاید بشه روزی یه همچین فرمول عامی برای فیزیک پیدا کرد، ولی دخالت دادن یک پیش زمینه ی ذهنی در کار علمی باعث شد که اینشتین خیلی چیزهای دیگه رو نادیده بگیره.

ببینم، آپوکالیپتو فقط یه ورژن از دنیای امروز خشن تره؟ یعنی نصف شب سر مردم ریختن و زن و بچه و کوچیک و بزرگ رو قتل عام کردن و بقیه شون رو بردن و به بیگاری گرفتن و نصفشونم قربانی کردن و جلوی چشم یارو قلبش رو از قفسه ی سینه اش درآوردن، فقط یه ورژن خشن تره؟ یا مثلا نمونه ی خفیف تر اون بازی بسیار هیجان انگیز که آدما رو می دووندن توی یه میدون و بعد انواع نیزه و خنجر و نمی دونم اره و تیشه به سمتشون پرت می کردن، در دنیای امروز چی می تونه باشه؟ و نکته ی مهم اینه که تمام این کارها رو بر اساس اعتقاد و باور مذهبیشون انجام می دادن و این کارا رو کاملا اخلاقی و درست می دونستن.

نظریه ی ارعاب زن ها هم به نظر من جالبه و فکر می کنم می تونه یکی از علت ها باشه، دلایل دیگه ای هم هست مثل دلایل اقتصادی. چون از وقتی که مالکیت خصوصی پیدا شد، مرد برای این که وارث اموالش بچه ی خودش باشه، زن رو محدود کرد و اون اشتراکی بودن اولیه ی رابطه ی جنسی از بین رفت و زن دیگه نمی تونست همزمان چند شریک جنسی داشته باشه، و از این جا عفت و حجاب و این حرف ها و انواع سخت گیری های دیگه برای زن پیدا شد.

در مورد روسپی گری هم به نظر من چه سودی عایدشون بشه چه نشه، خود این موضوع که زنی بدن خودش رو به علت فقر (یعنی در واقع به اجبار) در اختیار دیگران قرار بده، به اندازه ی کافی تحقیر کننده هست، و به نظر من هر زور و تحقیری هم انسانیت یک انسان رو ازش می گیره. بنابراین من فکر می کنم که اساسا نمی شه گفت که وضع روسپی های باستانی بهتر از روسپی های مدرن بوده. تفاوت دنیای امروز با گذشته، در پیشرفته تر بودن تکنولوژیه که باعث می شه مثلا در روسپی گری ابزارهای بیشتری در دست آدم ها باشه برای سازمان دهی و جابجایی و تجارت انسان های دیگه. البته شاید در دوران باستان در جاهایی زن هایی بودن که این کار رو به هر دلیلی آزادانه انتخاب کرده بودن و هیچ اجباری برای انتخاب این شغل نداشته ان، که خب این فرق می کنه با روسپی گری اجباری.

samaneh گفت...

هاهاه!خب من اگه جای شما بودم خیلی از کشف این کلمه خوشحال نمی شدم چون به شدت من رو یاد کلمه ی دیگری انداخت،هاها!بازم می گم من اگه جای شما بودم برای رواج این کلمه تلاش نمی کردم پس فردا مردم دست می گیرن بهتون می خندن!
راستش اونقدا هم احمق نیستم که هر چیزیو توی سیستم چرخه ای بچپونم اقرار هم می کنم که وقتی به صورت جزئی تر نگاه می کنی مثل چندتایی از مثالهایی که شما زدین یا حالا خیلی چیزای کوچیک دیگه توی سیستمی که می گم نمی گنجن ولی باز که به صورت کلی نگاه می کنم چیزایی رو می بینم و یا بعضن حس می کنم که من رو به شدت به سوی این فکر می کشونه ولی خب شاید حق با شما باشه بررسی پدیده ها به صورت مجزا کار درستتریه!
آره،آره فقط یه ذره خشن تره همون که من می گم!توجه کنین به شاههای عرب که محض تفریح تا همین 5 سال پیش بچه ها رو میبستن زیر شکم شتر و شتر رو می دوئوندن تا بچه ها بمیرن و خودشون هم لابد وایمیسادن به شرط بستن که کدوم زودتر میمیره کدوم دیرتر!می دونین من بحثم چیه؟من بحثم این نیست که الآن ما به خشونت قبلیم بحثم اینه که خیلی از ما اگه بتونیم از اون خشونتهای قدیم هم استفاده می بریم هم لذت!
در مورد مالکیت هم آره اون هم هست،فقط چیزی که تعجب من رو بر می انگیزه اینه که زنهایی که توی دوره ی آغازین افول قدرت قرار داشته اند چطور زیر بار می رفتن!می دونین من یه معلم هندی داشتم که هندو بود و وقتی از مراسم عروسی هندو ها می گفت و مسالک مدهبی مربوط به اون انقدر دچار نتاقض بود که آدم می خواست خفه اشون کنه!عملن حتی نکرده بودن آثار مادر سالاری رو به طور کامل از تووش حذف کنن!
در مورد روسپیگری هم باید بگم راستش به نظرم روسپیگری اجباری بیش از اون که به فقر مربوط باشه به مباحث اخلاقی مربوطه،اصولن یه باور شده کسی که زیر دسته توی رابطه ی جنسی زنه و حالا این رابطه بر اساس یک سیستم معقول اخلاقی و عاطفی هم نباشه دیگه برای طرف مرد جای هر گونه بر خوردی رو باز میذاره از طرفی چون روسپی ها همیشه به لحاظ اخلاق اجتماعی توی پایین ترین سطح قرار دارن تقریبن توی هر جامعه ای نه حق شکایت دارن و اگر هم داشته باشن اونقدر جدی گرفته میشن!این در مورد مردهایی هم که تن فروشی می کنن صادقه با شدت کمی کمتر!اما این که می گین کسی به هر علتی حالا فقر یا فشار اجتماعی و حالا هر چیز دیگه ای مجبور به روسپیگری بشه رو موافقم که خیلی بده و باید جلوش گرفته بشه ولی از طرف دیگه ای هم باید بگم نه در گذشته ی خیلی دور که همین الآن هم کسانی وجود دارن که اگه نگیم از تن فروشی که از روابط جنسی زیاد استقبال می کنن و خب اگه بخوایم توی دنیا هر چیزیو توی جای درستش قرار بدیم این زنها و مردها کسایی هستن که به روسپیگری تمایل بیشتری دارن !و اگر زمانی برسه که فشار ها از روی دوش مردم برداشته بشه که فقیر بی میل مجبور به تن فروشی نشه و مثلن پولدار مایل منع از تن فروشی یا هر قشری به یه چوب رونده نشه ،دنیا بهتر میشه،در مورد این که گفتین که در مرحله ی اول هر کسی که مجبور به تن فروشی بشه به اندازه ی کافی تحقیر شده البته موضوع در خور توجهیه ولی خب قدم بدتر اینه که یه نفر تحقیر بشه و به حقش هم نرسه،این دیگه خیلی افتضاحه!
در مورد پیشرفت هم باید بگم که دقیقن همین که گفتینه پیشرفت در ابزار نیست که پیشرفت در اخلاقه که آدمهای بیشتری رو به صورت ناخواسته داخل این سیستم روسپیگری می کنه که اگر خواستین بیشتر راجع به منظورم توضیح می دم الآن دیگه خسته شدم!

ناشناس گفت...

لازم به ذکره که ظاهرا جامعه ی مردها قبلا به سلاح ماسکولیسم مجهز شده، فقط نمی دونم چه قدر روی این فلسفه کار شده، باید بیشتر تحقیق کنم. ولی خب فعلا طرز تهیه و مواد لازمش رو این جا نوشتم تا ببینم اگر کار زیادی روش انجام نشده باشه خودم هرچه زودتر دست به کار بشم و پایه های فلسفیش رو که به هر حال محکم هست، محکم تر بکنم.

از این عرب ها البته من تعجب نمی کنم. من فکر می کنم که اینا از همون چند هزار سال پیش با خودشون و بت هاشون عهد بستن که متمدن نشن. برای همین هم ده بیست قرنی هست که هر جا هم که مدنیتی می بینن سعی می کنن از ریشه درش بیارن.

این که چه طور زن ها زیر بار رفتن شاید به دلیل الزامات اقتصادی زندگی بوده. یعنی بعد از این که انسان از شکارگری به کشاورزی روی آورد و مردها شروع کردن به کشاورزی و زندگیشون تمرکز پیدا کرد و ثروت و ارث و بچه ی بیشتر برای کار روی زمین اهمیت پیدا کرد، زن ها هم مجبور شدن یا مجبورشون کردن که بشینن توی خونه و سالی دو بار بچه به دنیا بیارن و این بچه ها رو بزرگ کنن و بهشون شیر بدن و از این کارا که خب معلومه برای زن دیگه نیرویی باقی نمی مونه که بخواد مانع تغییر مسیر تاریخ بشه.
حرف های معلم هندوتون باید جالب باشه. باید دید که به چه دلیل ویژگی های متضاد دوره های مختلف تاریخی به این شکل با هم تلفیق شدن و باقی موندن. این رسم و رسومات مثل لایه های مختلف زمین توی باستان شناسی هستن که می شه کلی اطلاعات ازشون بیرون کشید.

البته درسته که هنوز هم خیلی جاها زن در رابطه ی جنسی در موقعیت انفعاله و خیلی از زن ها اصولا از رابطه ی جنسی لذت نمی برن و این لذت منحصر به مرده، و به نظر من چنین رابطه ای حتا اگر بین زن و شوهر هم باشه چیزی کم از روسپی گری نداره حتا در جوامع سنتی ریشه ی چیزی مثل مهریه در حقیقت پولیه که مرد به پدر عروس می داده و دخترش رو می خریده که فرقی با پولی که به روسپی می دن نداره، ولی در جوامع مدرن هم که زن به طور کلی از موقعیت زیردست بودن خارج شده، روسپیگری همون شکل تحقیر آمیزش رو داره و این جاست که به نظر من فقر عامل مهم روسپیگریه. در مورد پیشرفت هم فکر کنم باید بیشتر توضیح بدین. یعنی شما پیشرفت در اخلاق رو عامل روسپیگری می دونین؟

یه چیز دیگه. اون مار آناکندا بعد از بلعیدن خانوم لوپز مرد یا زبونم لال جنیفر خانوم درگذشتن؟ اگر ماره مرده باشه که خب به معنی بی سلیقگی و بی ظرفیتی این ماره. همین نشون می ده که سطح سلیقه ی مردا خیلی بالاتر از ماراست.

samaneh گفت...

ههه!صبر کنین تا مطلب خانوم لوپز شما رو نکشته روشنش کنم،فکر کنم مار بربخت سعی کرد خانوم لوپز رو ببلعه ولی باسن خانوم توی تنگنای حلقش گیر کرد و مجبور به بالا آوردن شد!البته فکر کنم شکمش رو هم بعدش سفره کردن یا دست کم سرش از تنش جدا شد!من تمام مدت این فیلم داشتم فکر می کردم این مارها فقط یه اصتفاده می تونن داشته باشن اونم مصرف در راستای ساختن کیف و کفش مغوب زنانه ،فکر کنین با یه مار آناکندای 20 متری چقدر کیف و کفش میشه ساخت!البته باید ذکر کنم من طرفدار حفظ محیط زیست و حق زیست جانوارنم ولی خب به گمونم کروکودیلها و این مارها باید توی عصر یخبندان می مردن،مگه نه؟پس اگه بکشیمشون ایراد نداره چون از قبل مرده محسوب میشن!به هر حال من ترجیح میدم یه شیر گرسنه بخورتم تا یه کروکودیل،دست کم خوشگله!
بله خب البته ولی چه جوری حسابش کردین که سالی دوتا بچه امکان پذیر شد؟خب من از اخلاق به صورت افلاطونیش یاد می کنم ولی چون هنوز که هنوزه اصول اخلاقی توی پیشرفته ترین جوامع هم همونه فکر می کنم این سیستم اخلاق مندی جامعه باعث درگیری مردم میشه ،مثال بزنم؟می زنم،مثلن چند وقت پیش داشتم محض خنده فکر می کردم اگه یه دختر توی ایران هیپی بشه چه اتفاقی میفته؟تهش یه روسپیه،با اینکه نه مشکل مالی داره نه فقر فرهنگی فقط یه مدل تفکر داره ولی سیستم اخلاقی توی جامعه طوریه که حق دفاع رو از هر زنی خارج از چاردیواری خونه می گیره،میدونین ممکنه بگین که قوانین جامعه ی ماست که محدودیت ایجاد می کنه که البته موثره ولی من دوستای زیادی داشته ام تقریبن از هر قشری چون آدمی هم نبوده ام که روی قواعد اخلاقی خاصی برای دوستام داشته باشم با هر مدلی پریده ام (جز یه دسته خاله زنکای خود بزرگ بین ،که خودشون هر گهی می خورن ولی بقیه رو می گن نه شما نخورین)و برام جالب بوده که سر کشترین دوستام یه نوع احساس گناه به مدل ارتباطات جنسی خودشون داشته ان،که من آدم بدیم یا کسی منو نمی خواد،دوستی داشتم که به خودش می گفت من که فاحشه ام آدم نیستم و من حرصم می گرفت،واقعیت می گم کمتر آدم ساده ای رو دیده ام که حتی وقتی آزاده ،به آزادی خودش احترام بذاره و به خودش توهین نکنه،چنین آدمی با این پیش زمینه ی فکری آماده ی زیر دست قرار گرفتنه و آماده ی روسپی شدن تا خودش رو تنبیه کنه!اینه که مورد داره!بله فقر هم مشکلیه ،ولی مشکل دیگه پذیرش جامعه است نسبت به کسی که تن فروشی می کنه ،فکر می کنین توی جامعه ای مثل مال ما چقدر امکان داره که یه روز از تن فروشی خسته ،پشیمون یا ناراحت شی و بتونی به جامعه برگردی؟یه روسپس همیشه روسپیه چون نگاه جامعه به این کار یه شغل نیست که یه بی اخلاقیه!خیلی چیزا واسه گفتن در این زمینه هست منم 5 هزار ساعت می تونم راجع بهش حرف بزنم حالا اگه می خواین بحثو جزئی ترش کنیم که قابل پیگیری باشه!
در مورد اعراب باید بگم به هر حال اونقدرا هم اینجوری نیست یعنی همه اشون اینجوری نیستن ولی جوامع به شدت مرد سالاری دارن،نمی دونم این خاصیت مردسالاریه یا جامعه به هر سویی نا متعادل بشه یه همچین گندی از توش درمیاد،ولی یه واقعیته هر جامعه ای رو که بیشتر مردسالاره نگاه می کنی در ابعاد دیگه اش هم گندهای گنده تری موجوده!شاید به این خاطر که مردها از زدن و بستن بیشتر لذت می برن تا زنها،احساس قدرت و این حرفا فکر کنم برای مردها بیشتر مطرحه تا زنا!نیست؟
حرفهای معلم هندوم جالب نبود داشت از حرص خفه ام می کرد،چون در حالی از عقاید دینیش دفاع می کرد و می گفت زنها توی دین ما خیلی مهمن که من داشتم از ستی ها ازش می پرسیدم،خیلی زن مزخرفی بود!یعنی وقتی حرف می زد من فقط نگاش می کردم و بهش پوزخند می زدم ،بهم می گفت تو وقتی حرف می زنی من ازت می ترسم،منم تو دلم می گفتم آره می ترسی ضایعت کنم!باید بگم؟من آدم سگ اخلاقیم اگه ملتفت نشده بودین!که البته بعید می دونم!

ناشناس گفت...

بایدم باسن مبارک ایشون توی حلق اون مار ابله گیر کنه. به خاطر نفرین های من بوده که از ته دل فریاد برآوردم که امیدوارم کوفتت بشه! اصلا می دونین بیمه ی این باسن عظیم الشان و بسیار محترمی که این جوری ازش حرف می زنین سر به چند میلیون دلار می زنه؟ (رقم دقیقش یادم نیست ولی یه 10-20 میلیون دلاری بود).

بعدم این که بین شیر و کروکودیل، من ترجیح می دم اون که گرسنه تره من رو بخوره. اصلا من نمی دونم زن ها چه پدرکشتگی ای با مار و مارمولک و کروکودیل و این صنف از حیوونا دارن. واقعا اسم این کار رو جز بی رحمی چیز دیگه ای نمی تونم بذارم که شما خانوما به جای این که در یه مار سهم مفیدش در اکوسیستم رو ببینین، کیف و کفش می بینین. بی سر و صداتر و بی آزارتر از یه آفتاب پرست یا سوسمار موجود دیگه ای توی این دنیا هست؟ واقعا عجیبه ها!

مسئله ی دیگه اینه که من هر کاری کردم نتونستم بین "مردسالاری" و "گند" نسبت مستقیمی پیدا کنم. یعنی شما این همه خدمت که مردها به تمدن بشری کردن رو نادیده می گیرین؟ عمر متوسط مرد بیچاره در طول تاریخ کم تر از زن بوده و هست چون مجبوره بره شکار و بجنگه و حرص بخوره و با انواع مخاطرات روبرو بشه و برای خانوم های محترم محیط امنی ایجاد کنه. واقعا موجود مسالمت جویی مثل مرد کجا از زدن و بستن لذت می بره؟ اصلا همین جا اعلام می کنم که در بررسی های من این نسبت بیشتر وقت ها معکوس هم هست. آخه چرا باید به احساسات ماسکولیستی ما مردها اینقدر راحت تهاجم بشه؟

خب، موضوع اخلاق رو حالا فهمیدم. موافقم. این که در این جامعه های سنتی هنوز هم دخترها به خاطر ارتباطات جنسیشون خودشون رو گناهکار می دونن، به نظر من عامل مهمش تمدنه که اخلاق و اصول اخلاقی هم از ابداعاتشه. یعنی تمدن از همون ابتدای پایه گذاریش، برای حفظ خودش و کنترل انسان مکانیزمی رو در روان انسان جایگذاری کرد به نام وجدان که می شه گفت نوعی پلیس مخفی نظام تمدن در درون انسان بوده و شاید مهم ترین کارکرد این وجدان احساس گناه همیشگی ای هست که در انسان به وجود میاره. البته این حرف به این معنی نیست که وجدان چیز بدیه، چون کارکرد وجدان در ابتدای تمدن و در جوامع سنتی فرق می کنه با تلقی انسان مدرن از این مفهوم ها. بنابراین تمدن که ریشه های مردسالارانه داره برای بقای خودش شاید از اولین کارهایی که کرد ایجاد انواع محدودیت ها و سرکوبی ها برای زن و اختراع مفهوم هایی مثل شرم و حیاو بکارت و بعد جنبه ی مقدس دادن به بکارت و این چیزها بود. جالبه که توی کتاب تاریخ تمدن می خوندم که در دوران های پیش از تمدن و وقتی انسان هنوز به صورت قبیله ای زندگی می کرده چیزی به اسم بکارت اصلا معنی نداشته و حتا خیلی جاها بکارت برای زنی که می خواسته ازدواج کنه ننگ و عار بوده و مثلا دختر برای این که بتونه شوهر پیدا کنه، قبل از ازدواج خودش رو در اختیار مردهای قبیله می ذاشته یا بعضی جاها مادر دختری که می خواسته ازدواج کنه با دخترش از خونه می رفته بیرون و دختره رو در اختیار اولین مردی که می دیده می ذاشته و هم دختر و هم مادرش از این کار خیلی هم افتخار می کردن و دختر تازه آماده ی ازدواج می شده!

در مورد جزئی تر کردن بحث هم باید بگم که من اصولا موافقم و سرم درد می کنه برای هر نوع بحث و گفتگویی، ولی 5 هزار ساعت... خب باشه. فقط چون من آدم دقیقی هستم، یادتون باشه که گفتین 5 هزار ساعت. کرونومتر من آماده هست D:

یه چیزی هم به اون موضوع وحشی گری انسان اضافه کنم که با تمام این حرف ها من هم موافقم که غریزه ی خشونت و وحشی گری هنوز هم در انسان حضور داره، چون به هر حال انسان هر کاری هم بکنه، نوعی حیوانه و هیچ تردیدی هم در این موضوع نیست. حتا نمونه های اون وحشی گری انبوهی که توی فیلم آپوکالیپتو هست، توی همین قرن بیستم هم دیدیم. یه نمونه اش ماجرای نازیسم و رایش سوم. مثلا یکی از پرده های درخشان ماجرای رایش سوم کارایی بوده که نازی ها بعد از حمله به لهستان و برای آلمانیزه کردن لهستان و مناطق اشغالی کردن که کم از مایاها نداشت. مثلا یه خونواده ی از همه جا بی خبر رو فرض کنین که توی خونه شون نشستن و شب دارن آماده می شن که مثل همیشه برن بخوابن، یه دفعه می بینن که در خونه شون شکسته می شه و 10-20 تا سرباز نازی میریزن توی خونه و زن و شوهر و بچه های کوچیک رو از خونه می کشن بیرون و می ریزن توی یه کامیون پر از آدمای دیگه و شبونه می برنشون به زندان و اردوگاه های مرگ و بعد خونه هایی رو که به این روش بسیار انسانی و زیبا تخلیه کردن در اختیار خونواده های آلمانی می ذارن. ولی موضوع اینه که خود همین انسان، فضایی رو ایجاد کرده و به تمدنش شکلی داده که هرگز چنین کارهایی نمی تونه مثل تمدن های باستانی درست و اخلاقی به حساب بیاد و جریان کلی تمدن در جهت چنین رفتارهای وحشیانه ای نیست. همون نازیسم هم امروز بیشتر به یک کابوس شبیهه تا واقعیت. بنابراین من فکر می کنم که هرچه زمان می گذره می شه به انسان و تمدنش امیدوارتر شد.

samaneh گفت...

بالاخره کلن این خانوم یه باسن مجسمه ،منم بودم بیمه اش می کردم اگه همه ی جذابیت باطنی و ظاهریم به یه باسن محدود میشد!
من یه چیز بگم فقط من از مارمولک و آفتاب پرست بدم نمیاد ،مار هم توی سایز معمولی قابل درکه ولی بقیه اشون برن بمیرن ،همین دیگه حکم صادر شد!
خب ببینین درست نگاه نکردین وگرنه یه نگاه اجمالی می گه که تقریبن دوهزار ساله که مردا دارن توی دنیا حکومت قدرتمند می کنن و خب گند هم دنیا رو گرفته بنابراین رابطه ی مستقیمی موجوده،البته حکم قاطع نمی دم چون معلوم نیست هم وقتی مادر سالاری رایج بوده همچین دنیا گل و بلبل بوده!مسالمت جو دقیقن از کجای شما صدر شد و به مردها اصابت کرد؟به هر حال این یه مورد با صد من سریش هم به مردا نمی چسبه دیگه شرمنده،هوهوهو،احساسات ماسکولیستی!میشه جریحه دارش کنم؟تو روخدا ؟
بیاه خودتون دارین می گین این بکارت و این جور چیزا یه نمونه ی کوچیک بزن ببند،البته اون ورشم دیگه خل و چل بازی بوده ،کلن آدما دو قسمن یا خلن یا وحشی!البته یه عده هم جفتش!بدبختیه واقعن!
یه چیز بگم من الان حس داستان نوشتنم گرفته برم ببینم می تونم این داستانو تموم کنم خبر مرگم یا نه!یه گونه ی انسان دیگه هم وجود داره که من عضو اون دسته ام ولی چون بی تربیتیه و من و شما هم الآن کلی با هم مودبیم اصلن نمی خوام این سیستم رو به هم بزنم!ولی به هر حال من جز اون دسته ی اسمشو نبر بی تربیتی هستم،راستی اسم اون شخصیت بدجنس توی چوبین هم که فقط یه دمافبود اسمش برونکا بود!هه هه هه!

ناشناس گفت...

موفق شدین داستانتون رو تموم کنین؟

خب پس به این ترتیب دستاوردهای درخشان تمدن رو هم می تونیم به حساب مردا بذاریم دیگه؟

ما مردا که به هر حال مسالمت جو هستیم، ولی همون جور که در مورد بخش عمده ای از خزندگان مثل کروکودیل ها حکمتون رو صادر کردین و یه آناکندای بیچاره رو تعداد معتنابهی کیف و کفش می بینین، لابد در مورد مردها هم معتقدین که از کندن قلفتی پوست این موجود بی دفاع دستمال گردگیری های خیلی خوبی می شه درست کرد.
بیچاره ما کروکودیل ها و مردهای مظلوم!

هه! برونکا! چی شد یاد این افتادین؟ البته این بحث کارتون هم نیمه کاره رها شد!

samaneh گفت...

نه هنوز تموم نشده،یه کم داره بیشتر از اونی که فکر می کردم طولانی میشه!
آها،معتنابه!؟؟؟؟دقیقن این کلمه از چه ریشه ایه؟
آره خب همونقدر که یه کروکودیل مسالمت جوئه شما هم هستین خودتونو توی گروه خوبی قرار دادین،شرمنده ولی پوستتون به هیچ دردی نمی خوره واسه دستمال گردگیری چیزای بهتری میشه استفاده کرد،باشه اگه اینجوری دوست دارین تمدن رو به پای مردا بنویسین بنویسین در واقع اونقدر مایه ی ناراحتی من نمیشه چون اونقدرا چیز جالبی توش نمی بینم!باشه تمدن مال شما البته تا دوقرن پیش مال شما،از اونجا به بعدش زنها هم شزیکن،بنابراین جنگای صلیبی مال شما،قرون وسطی مال شما،اهرام مصر البته این یکی نسبتن مال شما،بدبختیای ایران مال شما،تو سری خور شدن مردم هم مال شما،ساخت ابزار شکنجه مال شما،راستشو بخواین من واقعن معتقدم این تمدن مردونه است وگرنه به این افتضاحی نبود!خیلی داغونه!دستتون درد نکنه نظرمو تایید کردین!