۱۳۸۸/۴/۹

یه وقتایی آدم بدجوری خسته میشه، به قول خانومی که واسه اپیلاسیون می رم پیشش مال هیجان بی نتیجه ی این روزاست(آره ایمنی بدن هم حتی میاد پایین)آدم بد می خوره توی حالش ،این تازه منم که خیلی ساده فقط رفتم رای دادم نه خیلی شادی کردم نه خیلی امیدوار بودم که حالا از این ستون به اون یکی فرجی میشه!
کلن اینا هیجانه همه اش ، این وراجی این چند روزه  از خوندن اخباره . یه وقتایی آدم فکر می کنه بعدش اصلن مگه ممکنه وجود داشته باشه؟مثل تموم کردن یه سریال 10 ساله است که اپیزود آخر که پخش میشه می مونی حیرون که حالا چی؟
این چند وقته که همه ی این راهپیماییا و الله اکبرا بود(و احتمالن تا آخر هفته هم خواهد بود)دائم یه تیکه ی کتاب "خداحافظ گری کوپر" تو ذهنم می پیچید که معنیش تقریبن این بود:"همه ی این غصه خوردن ها و نگرانی های اجتماعی و جمعی برای فراموش کردن فردیته و مشکلات فردی" یا یه هیمچین چیزی!
نمی دونم چه مرگمه واقعن؟و چرا دقیقن این مهملات رو به هم بافتم رو هم ندانم،آدم توی خودش که فرو می ره کلن به گه کشیده میشه واسه همینه که روده ته آدمه اگه عمق آدم چیزی داشت دهن رو میذاشتن ته روده رو سر!به گمونم هر چی هست توی سطحه آدم نباید نمادها رو دست کم بگیره،اونم اونی که راست و مسلم زدن جلو چشمت،عملن یارو داره می گه نیگا کن،ها ایناش،به عمق که برسی تهش گهه!
امتحانا تموم شده،نتایج کاملن خوبه ، طبق معمول دبیرستان تلخ مزاج ترین استاد دانشگاه با من کلی حال می کنه،نمی دونم این واقعن چیه که من دارم مشخصن مهره ی مار نیست!مهره ی مار قراره آدمای جالب تری رو جذب کنه
کارتون "ساوث پارک" واقعن فوق العاده است ،طی یه ماه اخیر 12 سیزن رو دیدم،طنزش به شدت برنده است و تیز!داشتم فکر می کردم امروز که طنز نویسا آدمای دردناکی باید باشن برای مصاحبت!معمولن وقتی آدم از یه چیزی بد جوری در رنجه و حالش داره به هم می خوره می تونه طنز خوب بنویسه،(یا دست کم من اینجوریم) حالا فرض کنین یه نفر انقدر حالش از همه چی به هم بخوره که را به را طنز بنویسه!
به هر حال سریالام هر چی بود ته کشید مونده ام من و کتابا!
ویرجینیا وولف دوباره... 

هیچ نظری موجود نیست: