۱۳۸۷/۹/۲۲

این که همه چی به هم ریخته یه واقعیته،ولی این که چرا این واقعیت به صورت نفس گیری برای من تکرار و تکرار و تکرار میشه رو نمی فهمم،بعضی وقتا فکر می کنم گور بابای همه زندگیتو بکن،ولی اصولن نمیشه،خیلی به هم ریخت یهو همه چی،در واقع بعضی وقتا که فکر می کنم می بینم اونقدرا هم از خود اتفاقا ناراحت نیستم فقط دیگه از بی ثباتی خسته ام،می خوام هر اتفاقی که داره میفته زودتر بیفته تا بفهمم چی کاره ام،اونقدا بد نیست،یعنی هست ولی اونقدری که واسه ی همه ی آدما می تونه مهم باشه و بد بشه واسه من مهم نیست،فقط می خوام بشه،فقط می خوام وایسه که شروع کنم،به گذشته که نگاه می کنم می بینم خیلی زیادی وایسادم،خیلی،هی فکر کرده ام،هی نگفته ام،هی گذاشته ام ببینم چی میشه تا عکس العمل نشون بدم،راستش این من نیستم،این مامانمه که می تونه یه عمر فقط یه سلسله عکس العمل مقتضی باشه ،من اگه عمل نکنم حس پوسیدگی بهم دست میده،همین حسی که الآن دارم،که داره گندمو از داخل در میاره،راستش اصلن شدنی نیست که اینجوری بمونم،بعضی وقتا از خودم در عجب میشم که چه جوری این همه تحمل می کنم همه چیو،چون واقعن در حد نفس گرفتن بعضی جاها واسه ام سخت میشه،ولی خنده دار اینجاست که چیزا با همه ی به هم ریختگی اخیر جوری در حال چرخشه که من براش طرح داشته ام،بعضی وقتا فکر می کنم شاید تقصیر منه اصلن که همه چی اینقدر آشفته است ولی چیزی که آرامشم میده اینه که راه دیگه ای جز این برای باز شدن زندگیم متصور نبوده،از این آشفتگی ناراحت نیستم در واقع فکر می کنم آخرین آشفتگی از سلسله آشفتگیهای این دوره باشه،دور طول داری هم بود و وحشتناک ولی دیگه داره به ته میرسه،دو سه پس لرزه بعدش هم باید روی ویرونه ها بنای جدید زد جوری که حتی به خاطر خودت هم نیاد که همچین سوادی وقتی زیر چیزی که داری بنا می کنی وجود داشته،اینجوریه که می شه زندگیو نو کرد!اندکی صبر...
پی نوشت:به آشیانه ی فاخته رجوع شود!

۷ نظر:

ناشناس گفت...

یاد اون آهنگ "بوی گندم" داریوش افتادم. پس دیگه چی مال شما؟
البته مصر باستان 3-4 تا فرعون زن هم داشته. یعنی به همین دلیل اهرام رو دارین از چنگمون می کشین بیرون؟
حتا این روزا علم و تحقیقات علمی رو هم به نفع خودتون مصادره کردین. چند وقت پیش یه گزارش علمی منتشر شد که بر اساس اون دانشمندان بعد از سال ها تحقیق و بررسی گونه های مختف روی زمین به این نتیجه رسیده ان که جنس ماده مبنای طبیعت در آفرینش بوده و نوشته بود که جنس نر در ابتدا اساسا یک زائده در طبیعت بوده. می بینین واقعا چه جوری پاداش خدماتمون داده می شه؟ وقتی می گم بی دفاع، یعنی همین دیگه. حتا با سلاح علم هم به ما تهاجم می شه.

خانوم "د" رو دارین بازنویسی می کنین؟

"معتنابه" همریشه ی "اعتنا"ست، و یعنی قابل اعتنا که توی فارسی به معنی "زیاد" و "بسیار" به کار می بریمش.

samaneh گفت...

اینو همین الآن چک کردم توی لغت نامه،این کلمه اصلن یک کلمه نیست،واسه همین من همیشه توی وزنها که می بردمش به مشکل می خوردم!
این فارسی نویسی کلمات عربی هم بد نیست ولی یه وقتایی آدمو به اشکال میندازه،مثل این!
راستش به نظر من این ابنیه ی تاریخی مثل اهرام و اینا بیشتر نمود حماقت بشر بودن به همین علت اصلن میلی ندارم اونا رو از چنگتون بکشم بیرون ،در واقع خواستم با عدالت محض بر خورد کرده باشم،و از گناه زنها نسبت به تاریخ شونه خالی نکرده باشم!وگرنه چه افتخار داره مثلن این که یه عده مردن تا یه ساختمون ساخته بشه منم بیام بگم،هوی،من کردم!
خانوم "د" هم قصه اش سر دراز پیدا کرده،تموم بشو نیست،ولی دیگه تیکه اش نمی کنم،تموم که شد یهو میذارمش بالا!
ما رو همین سهم توی دو قرن اخیر بس،فکر کنم آبرو مندانه تر از بقیه اشه!

ناشناس گفت...

salam
aval inke man in poste jadido khoondam akharesho nafahmidam ke chera bayad be site ashiane fakhte beram .dovom inke nazar haye ghabli hamash khodetio in aghaye hamed .Aya in yek no lase adabiye.behtar nist fazaye omoomio monhaser be fard nakonim.mozoo marboot be filmi dar rabete ba foroogh bood vali tanha chizi ke be chalesh keshide nemishod hamin mozoo bood.sevom inke to motmaeni ke dorane bolooghet tamam shode. chon halatio ke matrah mikoni hamash male zamane bolooghe.baad inke in ye nazar bood .bar nakhore ye vaght.

ناشناس گفت...

در مورد این پستتون فقط این رو بگم که با این حرفتون که: "چیزا... جوری در حال چرخشه که من براش طرح داشته ام"، کاملا موافقم، چون با "فلسفه ی آزادی" من جور در میاد. من فکر می کنم ما اون چیزی هستیم که خواسته ایم و اون چیزی خواهیم بود که می خواهیم. یعنی امروز رو دیروزمون ساخته و فردا رو امروزمون می سازه. نظر منه البته.

"معتنابه" از چه کلمه هایی تشکیل شده؟

در مورد عربی هم بگم که این زبون به نظر من نه یه وقتایی، که همیشه ما رو به مشکل انداخته و میندازه. اصلا من این زبون عربی رو به شکل ویروسی می بینم که جند قرنه افتاده به جون زبون فارسی و از درون خورده و پوکش کرده. البته موافق سره سازی فارسی هم نیستم. همه ی زبون ها با هم رابطه دارن و از هم می گیرن و به هم می دن. اون کلمه های عربی هم که قاعده های زبون فارسی رو پذیرفتن باید بمونن ولی بقیه و به خصوص قاعده های دستوری زبون عربی باید بی رحمانه پاکسازی و اخراج بشن!

samaneh گفت...

به آقایا خانوم ناشناس؛
مرسی که خوندین،به این خاطر رجوع دادم به آشیانه ی فاخته چون اطلاع جدیدی از فیلم مطرح شده موجود بود!
هاها!خب این که نظرات فقط منم و آقای حامد یک دلیلش اینه که کس دیگه ای کامنتی نذاشته و این خب خارج از محدوده ی توانایی منه،ولی حالا اگه مطلب اینه که چرا اینجا داریم حرف می زنیم نمی ریم چت کنیم،علتش اینه که به نظر نمیرسه آقای حامد علاقه ای به این کار داشته باشه و من هم خوشم نمیاد آدما رو برای گفتگو تحت فشار بذارم،این یه مکالمه ی خوبه حالا جاش رو میذارم هر جایی که طرف صحبت راحتتره،در مورد لاس ادبی هم البته قبول دارم که یکی از کاربردی ترین انواع لاسه ولی خب من همچین حسی به این گفتگو ندارم پس فکر نکنم که باشه!قضیه ی بلوغ رو دقیقن ملتفت نشدم!آها یه چیز دیگه،این صحبتا دنباله داره و الزامن مربوط به پستهای من نیست!نه بر نخورد!
و اما آقای حامد!
البته فلسفه ی آزادی شما اگه به همین راحتی بود که دارین می گین که خب خیلی خوب بود ولی به نوعی دهن ما سرویس شده تازه هنوز هم فقط یه کور سویی از یه نقطه ای داره به چشم میاد که چندان هم بهش امیدی نیست!
معتنابه=معتنی+به!وگرنه نمیشه هم خانواده ی اعتنا بشه که!بله خب البته ،در مورد پاکسازی هم حتمن بهشون می گیم این کار رو بکنن،بی رحمانه البته،بذون شک!

ناشناس گفت...

البته در هیچ جای فلسفه ی من نیومده که این فلسفه می تونه مانع سرویس شدن دهن انسان بشه D:

حالا از این شوخی بسیار جدی که بگذریم، باید بگم که دهان خود ما هم تا رسیدن به چنین دیدگاهی، به طرز مبسوطی سرویس شده! البته باید بگم که خوش به حال شما که کورسویی از دوردست براتون پدیدار شده، ولی برای من اگر هیچ کورسویی هم از هیچ دوردستی خیال پدیدار شدن نداشته باشه، بر اساس چنین باوری به آزادی، خودم دست به خلقش می زنم! من فکر می کنم زندگی فقط وقتی ارزش زیستن داره که بر پایه ی چنین آزادی ای باشه. به نظر من یک تفاوت انسان با حیوان هم در همین توانایی خلق کردن و از نیستی، هستی ساختن، و پیدا کردن و حتا آفریدن راه حل هاست.
به هر حال من هر وقت که احساس گرفتار شدن در بدترین بن بست ها بهم دست می ده، بعد از مسلط شدن بر خودم و بر اوضاع، چندتا سوال از خودم می پرسم. این که آیا من همه ی راه حل ها رو به کار بسته ام؟ آیا من از همه ی راه حل های موجود اطلاع دارم؟ آیا من از همه ی توانایی هام استفاده کرده ام؟ و این که اگر همه ی راه حل های موجود، نتونن مشکل رو حل کنن، آیا من می تونم راه حل تازه ای اختراع کنم؟ که البته بنا بر فلسفه ی آزادی، جواب این سوال آخر مثبت خواهد بود! ولی خب با این همه، این روش منه، و ممکنه دیگران روش های دیگه ای برای خودشون داشته باشن.

در مورد "معتنابه" هم باید بگم که بله، درست می فرمایید، فکر می کنم حق با شماست!

و اما عربی. اگر دسترسی دارید لطفا بهشون بفرمایید که درسته که ما گفتیم خیال سره سازی زبان فارسی رو نداریم، ولی اگر این دخالت های عربی در امور داخلی زبون فارسی بیشتر از این ادامه پیدا کنه، نه تنها کلمه های غیر قانونی، بلکه واژه هایی رو هم که تونسته ان مجوز قانونی اقامت رو بگیرن، به همراه این رسم الخط و به بیان بهتر زبان نگاره ی ناهنجار و ناجور، از مرزهای زبان فارسی بیرون می کنیم و دست به آنچنان سره سازی ای در زبان فارسی می زنیم که دیگه خودمون هم حرفای خودمون رو نفهمیم!

ناشناس عزیز!
به نظر من گفتگو، گفتگوست، عمومی و خصوصی و منحصر به فرد نداره.
و دیگه این که چه کسی تعیین می کنه که کجا جای چه نوع گفتگوایه و وسیله ی مناسب هر گفتگو چیه؟ بسته به نیروی خلاقیتمون، همیشه می تونیم برای ابزارهای قدیمی کاربردهای جدید پیدا کنیم. ولی اگر هم منظورتون اینه که تا حالا کسی از این وسیله چنین استفاده ای نکرده، باید بگم که برای من یکی، همین که دیگران نکرده ان یا نمی خوان بکنن، دلیل بسیار خوبیه برای انجامش. هیچ فکر کردی که اگر همه همون کاری رو بکنیم که دیگران می کنن، دنیا چه جای کسالت باری می شه؟
و دیگه این که من فکر می کنم هدف این گفتگوی دنباله دار، چیزیه که اسمش هست گفتگو! و گفتگو در نفس خودش فرصتیه برای نگاه انداختن به اندیشه هامون از زاویه ای جدید، یعنی از زاویه ی دید طرف گفتگو. گفتگو یعنی این که در برابر خودمون پنجره ی جدیدی باز کنیم برای دیدن چشم اندازهای جدید، یعنی اندیشه هامون رو در معرض پرسش دیگران قرار بدیم، یعنی برخورد اندیشه های دیگران با مفهوم های ذهنیمون، یعنی ضربه زدن به این مفهوم ها و به حرکت درآوردنشون و درحقیقت زنده کردنشون، و مثل یک ارگانیسم زنده، توانا کردنشون به تکامل و اصلاح. پس گفتگو رو دست کم نگیرین ناشناس گرامی! شاید فقط با گفتگوست که می شه اندیشه رو از رکود و پوسیدگی نجات داد. و براین اساس درباره ی خودم باید بگم که تا قبل از این گفتگوها خیلی از اندیشه هام داشتن می گندیدن توی مغزم! که خب یک علتش هم اینه که پیدا کردن آدم اهل گفتگو کاریه بسیار سخت و حتا بعضی وقت ها محال!

من البته نمی تونم به جای صاحب وبلاگ کسی رو به وبلاگشون دعوت کنم یا نکنم. چون خود من هم این جا کاره ای نیستم و هر لحظه امکان داره که ایشون خسته بشن و بگن دیگه بسه یادگاری نویسی روی دیوار خونه ام و من رو هم از وبلاگشون بندازن بیرون! ولی فکر می کنم که چه قدر بهتر بود که ناشناس محترم به جای نوشتن چند جمله ی نامفهوم، در این گفتگو شرکت می کرد و مثلا نظر خودش رو درباره ی همون موضوع فروغ که نوشته، ابراز می کرد.
هوم، ناشناس گرامی؟ بهتر نبود؟

samaneh گفت...

الآن من اینجا در حد یه ناجی به حساب میام دیگه،چون قبل از این گفتگوهای ارزشمندی که من با شما کردم(بله،بله،کاملن یک جانبه)شما در مغزتون داشتین می گندیدین!من واقعن شما رو نجات دادم!
شما هم با این فلسفه و با اون شوخیتون،دیگه دهن سرویس شدن که دیگه فلسفه نمی خواد،همه فلسفه می چینن که تهش سرویس نشن،دیگه این که دیگه فلسفه نمی خواد!آره ،آره بالاخره یه راه از یه جا پیدا می کنیم،شاعرم می گه که آری شود ،به خون جگر شود!
در رابطه با اون کلمه هم باید بگم،معلومه که حق با منه،اصولن حق با منه،در مورد شکایت آقای ناشناس هم یه راهکار دارم برای اینکه از یه نواختی در بیاد شما می تونین با اسامی مختلف کامنت بذارین ولی توی پراتنز مثلن بنویسین حامد!یا پایینش امضا کنین حامد!D:
در مورد اینکه کس دیگه ای هم می خواد توی بحث شرکت کنه ،خب بکنه فقط تو رو خدا یه اسم واسه خودش انتخاب کنه این سیستم ناشناس بد روی اعصابه،مورد دیگه اینکه ،ما اینجا لاس ادبی نمی زنیم،بعدن نیاین بگین احساساتتون دچار بحران شده!