۱۳۸۷/۱۰/۱۳

سه بوسه؛
یکی برای من و او،
یکی برای من و آن دیگری،
یکی هم برای من و آن یک دیگری

سه نگاه؛
هرسه برای من

سه تسخر؛
هر سه برای آنها
یکی برای او،
یکی برای دیگری ،
یکی هم برای آن یک دیگری.

سه بوسه برای آنها
نه برای من
سه بوسه ی خشک
سه بوسه ی سرد
چرا که من لبهایم نمی سوزد
و قلبم هم نمی تپد
ذوق هم بیخ گلویم نمی پیچد
هیچ چیز هم از خوشحالی خفه ام
نمی کند.

سه دست گرد کمر ؛
برای من
سه دوستت می دارم بی جواب هم
برای آنها
سه لحظه خونسردی محض هم
برای من:"نه ندارم!"

این سه پیروزی یأس آور هم
به حساب من
فتح هم چیز غریبیست
شاید هم شکستن؛
شکست قلب که نه؛
تن هایی که به هوای قوس تنت
کشیده می شوند؛
شکست خیالهای مردانه ی دم خواب

و سه لگد،
سه لگد برای اولین کسی که بعد از این
عاشقش شوم.
سه لگد کاری برای عشق عزیزم
درست در ناحیه ی شکم
قول می دهم که خطا نرود
خیلی پیش از این باید آمده بود
سه لگد
شاید هم بیشتر
خیلی بیشتر!
پ.ن:با خودم عهد کرده بودم که شعر نگم چون همیشه گند خاصی از توش در میاد که نمیشه بهش نگاه کرد،هر چند که خیلی هم لطافت شاعرانه نداره با خیال راحت فرض کنین شعر نیست!

۱۴ نظر:

سین گفت...

خوب! ارزش هم قائلم!

ناشناس گفت...

no-name جونم، می شه از من خوشت بیاد؟

این چند روزه به اندازه ی کافی عصبانی هستم که اگر تو آدم به خصوص دم دستم باشی کاری باهات بکنم که اگه بدونی، همین الان باید بری قایم بشی و سرت رو فرو کنی توی اولین چاه مستراح (متوجه تفاوت خودت با کبک هستی دیگه؟)

مطمئن باش تا حالا من رو تو هیچ کدوم از این جاهایی که اسم بردی ندیدی!
عزیزم! من البته بدم نمیاد ببینمت، غیبگو نیستم شاید از اون آدمایی که بوی گندشون تا سه روز بعد از رفتنشون هم باقی می مونه نباشی، شاید ازت خوشم اومد، ولی موضوع اینه که من هم تا حالا دلیلی پیدا نکردم که از تو خوشم بیاد و هم صحبت شدن با تو جذابیتی برام نداشته و به همین خاطره که فوری روم رو برمی گردونم به سمت سمانه خانوم. حالا اگر من نخوام تو با من حرف بزنی و نخوام کسی پای کامنتام بشاشه کیو باید ببینم؟
no-name جان! اگر از من خوشت نمیاد چرا دیگه کامنت می ذاری و در موردم اظهار نظر می کنی؟ نظرت رو در مورد من می تونی خصوصی به سمانه بگی، هان؟ سمانه هم اگر از من خوشش نیاد فکر می کنم که بی رودرواسی بگه، یه دلیل دیگه که دوست دارم باهاش حرف بزنم همین رک بودنشه.
چرا فکر می کنی که دهنت رو حتما باید باز کنی؟ منم از خیلی چیزا خوشم نمیاد مثل وبلاگ و نوشته های خود تو، ولی دلیلی نداره خودم رو بندازم توی وبلاگت و خودت و نوشته هات رو به اون شکلی که فکر می کنم توصیف کنم.
ببخشید که هیکلت رو اون جوری که می خوام به گه نمی کشم، همون اتیکتی که گفتم مانع می شه! فهمیدی که اتیکت یعنی چی؟ (سمانه جان! من هم اتفاقا سر تا پای اونایی رو که خوشم نمیاد به گه می کشم، نمی دونی چه قدر متخصص و کارشناس برای به لجن کشیدن اطرافم دارم، خیلی چیزا ازشون یاد گرفتم!)، ولی no-name فکر نمی کنی که این نشونه ی احمق بودن یه آدم باشه که در مورد کسی که نمی شناسه قضاوت کنه؟ این خانوم به زعم من فمینیست رو سه ساله که می شناسی (راستی این افشاگریت هم خیلی تکون دهنده بود. سمانه خانوم من فکر می کردم فقط من و شماییم این جا!)، منو چی؟ سیروس شاملو رو چی؟ از کجا می دونی که من و اون به هم چی گفتیم و دعوامون (که البته متمدنانه بود و در سطح خیلی بالاتری از این حرفایی که من و تو داریم می زنیم) سر چی بود؟

عزیزم، آدم ها انواع مختلف دارن. یکی مثل تو، یکی مثل من، یکی مثل سمانه، یکی مثل اون آدمی که می ره کافه و تاتر شهر... همین مختلف بودن آدماست که زندگی رو هیجان انگیز می کنه. من اگر از تو خوشم میومد که خب میومدم توی وبلاگت و باهات حرف می زدم، ولی وقتی ازت خشم نمیاد، کاری هم باهت ندارم، تو هم که از من خوشت نمیاد باید همین کارو بکنی. من در شرایط عادی اگر از دیدنت حال تهوع هم بهم دست بده، فقط روم رو اون طرف می کنم و رامو می کشم می رم. دلیلی نداره که در همون اولین برخورد محتویات روده هام رو روت بالا بیارم (حالا اگر مجبور به تحملت باشم، قضیه فرق می کنه!).

اعتماد به نفس سنجت رو به کار بنداز، می بینی که نتونستم خودم رو نگه دارم! باز اومدم این جا چیز نوشتم! اصلا می دونی من همیشه برای این که اعتماد به نفسم بره بالا میام تو یه همچین جاهایی که میلیون ها نفر آدم دارن منو می بینن، پشتک و وارو می زنم! اگه می دونستم که تو هم هستی که بیشتر خودمو نشون می دادم که!

ببینم یعنی می خوای بگی اون تابلو رو تو ندزدیدی؟ وای وای، من باز اشتباه کردم!
به جای این که بخندی به اون حرفام، حرص خوردی که چرا اظهار فضل می کنم؟ متاسفم که کمترین بهره ای از حس طنز نداری.

آهان pussy cat dolls، چی صداش می زنم؟ "پوسی کت دالز"! تو همیشه اسم ها رو ترجمه می کنی؟
ولی "pussy" همیشه هم به معنی "کس" نیست ها! بعضی وقتا هم یعنی همون "پیشی" خودمون. pussycat هم باز کلا یعنی "پیشی".
(آخیش اعتماد به نفسم رفت بالا!)

سمانه ی عزیز! اون حق انسانیم رو هم رعایت نکردی نکردی! چی کار کنم، زوری که نیست!

ناشناس گفت...

می بینی؟ هم اعتماد به نفسم کمه، هم حافظه ام ضعیفه! اینو یادم رفت بگم، ولی خب همون طور که فهمیدی من باید حرفمو باید بزنم دیگه:

پیشی جون، این یکی رو اشتباه کردی، شب اتفاقا خوب خوابیدم. ولی اون یکی رو درست حدس زدی، این 2-3 روزه عصبانی بودم، عصبانی ترم شدم، چون از توهین به عقاید انسان ها به شدت حال تهوع بهم دست می ده به همین خاطر دیروز داشتم از عصبانیت جر می خوردم و طبیعت را سپاس گفتم که آدمی مثل تو الان دم دستم نیست!

در مورد توصیه ات برای رفتن به اجتماع واقعی هم باید بگم که یاد بگیر که به دیگران توصیه نکنی.

آهان اون که می گی آماده ی شنیدن افاضاتم هستی. توی کامنت قبلیم به اندازه ی کافی توضیح دادم دیگه، اقتصادی ترین کار اینه که گوشاتو بگیری.

samaneh گفت...

بله،دست جماعت درد نکنه،فکر کنم تنها نکته ای که این وسط مهم نیست خود نوشته های منه،آقای ناشناس هم که لطف کردن و ختم کلوم رو گفتن،ببخشید ولی به شدت مایه ی خندیدنم شد نظریه ی حیات وحش ولی خب با نهایت احترام برای نظر شخصی شما باید بگم نظریه اتون یه مقداری سنگدلانه است!
من هم دیگه اینجا حرف نمی زنم،انقدر اینجا دعوا کنین تا خسته شین،منم می رم یه وبلاگ می زنم بلکه یه نفر بیاد راجع به خود نوشته هام نظر بده ،اینجا که عملن دیگه شده چت رووم!

ناشناس گفت...

خب سمانه ی عزیز (دیگه نمی گم خانوم چون از اون خط کشی هایی که برای خودم در این جا تعیین کرده بودم تا بشه چهار کلمه حرف حساب رد و بدل کرد، فراتر رفتیم و دیگه نیازی به خانوم و آقا و مون و تون و این حرفا نیست!) من فکر می کنم که دیگه باید این گفتگو رو تموم کنیم. در عمرم بچه بازی با چنین ابعادی ندیده بودم و همچین کثافتکاری هایی برام غیر قابل هضمه. من چی فکر می کردم و دوستای ناشناس و بدون اسم تو چی فکر می کنن! جلب نظر ماده! به رخ کشیدن برتری! لابد دوست بدون اسمت هم چنین خیالاتی می کرده که غیرتی شده. شاید تو هم مخالف نباشی باهاشون. یعنی تو هم متوجه نشدی که هدف من از این گفتگوها بده بستون ذهن و فکر و آگاهی بود؟ اسم چهارتا کتاب رو آوردن و ازشون مثال زدن و از طرف مقابل هم انتظار همین برخورد رو داشتن، برای من به معنی بالا بردن سطح بحثه. به رخ کشیدن برتری؟ هه! نمی تونم باور کنم که این بحث و گفتگوها رو به پیدا کردن ماده و جفت گیری بشه تعبیر کرد. مگر این که ذهن گوینده پر از این تعبیرات باشه.
سرکوبی جنسی در یک جامعه و یک فرهنگ ببین که چه نتیجه هایی به بار میاره. من نه هرگز ای-میل ام رو این جا می نوشتم و نه حتا یک کلمه از زندگی شخصیم در طول این چند ماه گفتم، و نه هیچ چیزی در مورد زندگی شخصی تو می پرسیدم گرچه خودت بعضی وقت ها می نوشتی (حتا سنت رو هم نپرسیدم، خودت گفتی، و برای این جور بحث ها چه فرقی می کنه که سمانه خانوم 20 سالش باشه یا 80 سالش؟)، و همه ی این ها به این علت که رابطه ی ما فراتر از یه رابطه ی شخصی باشه.

عجیبه و نمی تونم بفهمم!

می بینی که احترام گذاشتنم به زن رو چه جوری تفسیر کردن. من برای حرف ها و اعتقادات خودم ارزش قائلم. به همین دلیله که ازت خواستم و هنوز هم می خوام که اونا رو پاک کنی. وفتی برای خودم و هم صحبتم ارزش قائلم، اون حرف هایی رو می زنم که باور دارم. حالا به این دلیل که هم کلام نیچه برنده تر و رساتره و هم برای این که دوستات یه بار دیگه خیالشون راحت بشه، "چنین گفت زرتشت" رو بر می دارم و این جمله ها رو به قول ناشناس از توش کپی می کنم:

"از نوشته ها همه تنها دوستار آن ام که با خون خود نوشته باشند. با خون بنویس تا بدانی که خون، جان است.
دریافتن خون بیگانه آسان نیست، از سرسری خوانان بیزارم."

بازم خواهش می کنم سمانه ی گرامی، که همه ی کامنتام رو پاک کنی. من برای خودم و نوشته هام ارزش قائلم!

پرسیده بودی که نمی دونی این جا چه خبره. خیلی ساده هست. بعد از چند ماه حرف زدن با یه نفر (و این ارتباطی به این موضوع نداره که تو بیرون از این ماجرا با هزار نفر دیگه دوست هستی، و اصلا به من چه و به موضوع چه ربطی داره)، ناگهان نفر سومی وارد می شه و به جای انتقاد کردن متمدنانه و این که بگه ایرادش به حرف های من چیه و کجاش رو قبول نداره، توهین می کنه. و البته دفعه ی اول که کامنت توهین آمیزش رو خوندم، بیشتر خندیدم و کمتر عصبانی شدم. در جوابش فقط چند تا شوخی کردم که می شد بهشون خندید. و این هم جالبه که تو هم سمانه ی گرامی، وقتی توی کامنت قبلیت می نویسی منظورت از این که دوستت با توصیف من هم خونی نداره این بود که دوستت چهارپا نیست، گویا فراموش می کنی که این حرف رو بعد از همون اولین کامنت من زدی که بیشتر شوخی بود تا جواب به توهین. یه بار دیگه کامنتا رو بخون! ولی فرداش که از بدشانسی دوستت از هزار جای دیگه عصبانی بودم، و البته بعد از خوندن پاسخ تو که اعتراض می کنی به توصیف من از دوستت (و واقعا کدوم توصیف؟)، هم این موضوع رو اهانتی از طرف تو که چند ماه مثل آدم حرف می زدیم و بحث می کردیم، تلقی کردم، و هم اهانت بی جای دوست بسیار دلنشینت، برام هرچه غیر قابل قبول تر و زشت تر شد. من آدم مسالمت جویی هستم و سعی می کنم در روابطم با دیگران جرقه ی کوچک ترین درگیری ای ایجاد نشه. ولی اگر پا روی دمم گذاشته بشه و به حریم خصوصیم تجاوز بشه، به شدت وحشی می شم و می تونم بگم برای جواب دادن به چنین کاری هیچ حدی برای خودم قائل نیستم. البته دمم خیلی هم دراز نیست و می شه به راحتی پا روش نگذاشت! و اصولا پا روی دم هیچ کسی نباید گذاشت، ولی مثل این که دوستای تو متوجه این موضوع نیستن. پس عصبانی تر شدم و همون طور که گفتی به شدت رنجیدم. بنابراین منم به دوستت با کمال میل توهین کردم، و بهش گفتم چهارپا و چیزای دیگه، و حتما می دونی فرق توهین با توصیف چیه. همون طور که گفتی دوستات عادت دارن کسی رو که خوششون نمیاد به گه بکشن، سمانه خانوم گرامی، من هم همین کار رو کردم، پس جای اعتراض نیست. توی دعوا شکلات خیرات نمی کنن!
ولی دوستت گویا نیاز به عصبانی شدن برای توهین کردن نداره، و توهین هاش هم توصیفه و قضاوت درباره ی کسی که نمی شناسه.

به هر حال چون وبلاگت رو دوست داشتم و برای خودت احترام قائل بودم (گرچه همچنان هم قائلم)، دیگه نمی خوام جواب ناشناس رو بدم و به این فرومایگی های غیر قابل باور ادامه بدم، تا وبلاگت بیشتر از این به کثافت کشیده نشه!

خب، سمانه خانوم مهربونِ بعضی وقتا عصبانیِ همیشه دوست داشتنی!
امیدوارم یه روزی در آینده اسمت رو جایی بخونم یا بشنوم به عنوان یه نویسنده ی برجسته (یا از کجا معلوم، یه شاعر معروف، شعرت خیلی قشنگ بود با اون ساختار بدیع و موسیقی دلپذیرش)، و کتابات رو بخونم و افتخار کنم که یه زمانی با این نویسنده ی برجسته هم صحبت بودم. به امید اون روز.
و ... به قول خودت دیگه همین دیگه!

امیدوارم همیشه حالت خوب باشه و خوشحال باشی.

ناشناس گفت...

یک توضیح لازم:

سمانه خانوم گرامی، برای این که دوستانت بیش از این دچار اندیشه های عجیب و غریب نشن، این توضیح رو بدم که در آخر کامنت قبلم، واژه ی "مهربون" رو به پاس چند ماه هم صحبتی و بی پاسخ نگذاشتن هیچ کدوم از کامنت هام، و "دوست داشتنی" رو به دلیل حس طنزت، هوش سرشارت، رک بودنت و نوشته های زیبات نوشتم.

شاد باشی

samaneh گفت...

خب،به گمونم بده یه نفر رو اینجوری رنجوندن،ولی خب حالا که پیش اومده فکر هم نمی کنم که کاری بتونم در قبالش بکنم،به هر حال حرف دوستم حرف دوستمه،نظر من نیست،اون دفاع یا هر چیز دیگه هم که شما می گی با توجه به شناخت من از این آدم بود و نظرم نسبت بهش که به هرحال،هنوز هم تغییر نکرده،نظر آقای ناشناس هم در مورد هیچ کدوتون مورد تاییدم نیست،خودم هم همچین نظری نداشتم وگرنه برخوردم جور دیگری بود،من یه حس قوی ای نسبت به مردایی که به آدم آویزون میشن دارم که از کیلومتر صد میشناسمشون و دمشونو به موقع قیچی می کنم و اگر همچین حسی به شما داشتم حتمن اینکارو در نهایت تفریح انجام می دادم!
دیگه مرسی از تعریفها و لطف و غیره،امیدوارم نذاشتن کامنت به معنی نخوندن وبلاگ نباشه،در آخر مرسی از هم صحبتی چندماهه،استفاده هم بردیم،مردمم هر چی می خوان بگن!
خداحافظ آقای حامد خیلی عزیز!

سین گفت...

خداوند بزرگ ! من رو به خاطر همه ی حریمهایی که بهشون تجاوز کردم ، همه ی توهین هایی که کردم ، همه ی توصیف های درست و نا درستی که کردم ، همه ی غیرتهایی که در مورد هرکسی به خرج دادم(سمانه فکر کن من به خاطر تو غیرتی بشم)ببخش.
بعضی وقتها دلم دعوا میخواد دیگه خدا جونم ، چیکار کنم؟ من واقعن کانت و دکارت و اسپینوزا رو هم دوست دارم ، حتی تمام کتاب تاریخ فلسفه ی غرب برتراند راسل رو خونده م اما این خشونت طلبی من واقعن باعث میشه گاهی بدجوری پا روی دم کسایی بگذارم که نباید ، خدایا واسه همه ی این چیزها من رو ببخش ، به خاطر استفاده از اون کلمه ی بی اتیکت هم همینطور ، یعنی اگه الآن نبخشی پام رو از این بلاگ بیرون نمیگذازم ، خدایا من بد کردم ، میدونم ، تو ببخش ، خودت که دیدی من چند ماه هیچی نگفتم ، بعد که احساس کردم دیگه داره خیلی خیلی زیاد بی اتیکت حرف میزنه ازش پرسیدم که اون اتیکت ها رو خودش میزنه رو حرفهاش یا کس دیگه مجبورش میکنه ، خدایا خودت که میدونی من اصلن اهل اتیکت و اینا نیستم که ، هستم ؟
خلاصه بگم که به ما گفتن که الله یحب التوابین !

samaneh گفت...

من فقط به اون ارزشی که گفتی و قائل نشدی می تونم فکر کنم!

ناشناس گفت...

این آقا حامد دوباره میاد من سر بیست دلار شرط بستم. چون احتیاج به محبت داره . اگه نیاد اونی نیست که من روانکاوی کردم.

samaneh گفت...

ye dafe dige faghat ye nafar ye kalam harfe dge raje be in ghazie bezane va keshesh bede,khodam miram az aghaye hamed dar khaaast mikonam bargarde va roozi panj baar be jahate mostahab boodanesh baraye blogam cm bezaaare!shoma ham casehaye ravanitooon ro khaheshan ye jaaa dge peydaaa konin,ghazieye khande daaar ine ke shomaa 2taaa gir dadyn ke in hamed are fazl froooshi mikone p az in harfaaa, ooon vaght ooon az no name ke diroooz har chi tooo omresh esmesham shenide boood esm bord inam az shoma ke yeho froyd shodin be kol!be in ghazie dige gir nadin chon darin rooo
a'saaabam mirin!ah
injaaa weblog e mane, a gharare neveshtehaamo tooosh bezaram bala!har ki har nazari raje be neveshtehaaam dare mitooone biad ebraaaz kone, ye dafe dige ham injaaa dava she yaaa kasi harfe moft bzane khodam mirinam be avalin kasi ke dahanesho vaaa karde, kheyli vaghte in kaaare mofarah ro nakardeam va baa kamale meyl hazeram anjaamesh bedam!

ناشناس گفت...

وقتی شما خودت این امکان رو داری که کامنتها رو انتخاب کنی، جدا کنی ، اونهایی که خارج از فضای فکری شما هست رو کارت سبز نشون ندی، طبیعتن هم این اتفاق ها نمی افته اونچه که مشخصه اینه که شما هم خودتون از این فرهنگ حاکم بر کامنتهاتون بدتون نمیاد چون در غیر اینصورت به هر کامنتی اوکی نمیدادید.شما از جنگی که بر سرتان بود لذت میبردید گاهی به نعل میزدید گاهی به میخ، من فقط این دوست گرامی را با چند حرف بی ربط تست کردم که ببینم ایا واقعا آنچه که میگوید هست یا نه، که نتیجه ام را گرفتم.شما هم ادبیاتی راکه استفاده میکنید مرور کنید انتظارتان کم میشود. خلاصه این که شما صاحب و گرداننده هستید و جهت میدهید قدرت انتخاب بدست شماست. بیچاره حامد نفهمید که بازیچه بود.و موجب سرگرمی.

ناشناس گفت...

نظر شما ذخیره می شود و بعد از تأیید صاحب وبلاگ در وبلاگ قرار داده خواهد شد.

samaneh گفت...

من یه نظری دارم،حالا که من خیلی آدم بدیم که همه رو بازیچه قرار می دم و لذت می برم مثل یه ماده گرگ که نرینه هاسرم جنگ کنن،شما خودتونو در گیر این بازی کثیف نکنین،چه کاریه ممکنه شما هم بازیچه گرفته شین!در ادامه یه پیشنهاد هم دارم دست کم نظرات قبلی خودتون رو یه بررسی کنین که قبلن راجع به مردم(مثلن من)چی گفتین که چیزایی که بعدن می خواین بگین واضح نکنه که در زمینه ی روانشناسی که خیلی قدرتمندانه داشتین ازش حرف می زدین عددی نیستین چون من همون دختری بودم طبق قول شما در کامنت دوم که مثل نود درصد نبود و باید پا نمی دونم روی زمین فشار می داد و از این حرفها،این هم که من کامنتام رو باز نذاشتم کامل به این علت نیست که هر کامنتیو که بخوام حذف کنم به این علته که مدیریت کامنتها این شانس رو بهم میده که حتی اگر کسی برای اولین پستم کامنت بذاره هم می تونم برم بخونم!
خسته هم نباشین!