skip to main
|
skip to sidebar
اساسن نامربوط
۱۳۸۷/۱۰/۱۵
نشور بابا،نشور،کون که نیست که هی آب می کشی طهارت کنی...
چشمه!
همین ریختیه که می بینی.
انقد نشور لامصبو گفتم.
آخر کور میشی!
۲ نظر:
سین
گفت...
یعنی چی؟
۱۳:۱۱
سین
گفت...
من نوشته هایی که به نظرم ملالت بار میان رو نمیخونم ، تو میخونی؟
۲۳:۰۰
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
جاهایی که می گردم
آشیانه ی فاخته
داریوش آشوری
رادیو زمانه
رها پن
سارا شعر
صادق هدایت
فروغ فرخ زاد
وبلاگ بدون اسم
کتاب رایگان
کتاب فارسی
بايگانی وبلاگ
▼
2009
(43)
◄
سپتامبر
(4)
◄
اوت
(4)
◄
ژوئیهٔ
(5)
◄
ژوئن
(9)
◄
مهٔ
(6)
◄
آوریل
(1)
◄
مارس
(3)
◄
فوریهٔ
(4)
▼
ژانویهٔ
(7)
رویای دختر چاق
فرز لباساشو کند و جست زیر پتو،لرزش دلپذیری از تغیی...
ازنمیدونم چه مقدار از چه چیزی توی وجود هر آدمی لاز...
امروز بیست و سومین بچه ام خودشو از نافم کشید بیرون...
نشور بابا،نشور،کون که نیست که هی آب می کشی طهارت ک...
سه بوسه؛یکی برای من و او،یکی برای من و آن دیگری،یک...
امروز صبح که پاشدم پازل شده بودم،نمی دونم به کجا ب...
◄
2008
(21)
◄
دسامبر
(5)
◄
نوامبر
(4)
◄
اکتبر
(6)
◄
سپتامبر
(3)
◄
اوت
(3)
somewhere to settle!
samaneh
not into ...many things!
مشاهده نمایه کامل من
۲ نظر:
یعنی چی؟
من نوشته هایی که به نظرم ملالت بار میان رو نمیخونم ، تو میخونی؟
ارسال یک نظر